قلبم پر از بسط شده است...
پر از بروز شده ام. پر از جوانه زدن... پر از انرژی برای زیستن... عشق هایی که در گذشته از دست داده ام و حال هر یک را به باد سپرده ام.
آٰریباد...
حال و روز این روزهای من است... شیدای باد شده ام. آغوش در آغوشش... لب بر لبانش... دست در دستانش و نگاهم به وزش نگاهش...
باد را دوست می دارم چرا که فقیر و غنی نمی شناسد. همه دوست دارد. به همه سر می زند.
نفت و پول و منزلت نیست که دلش بخواهد باشد! نخواهد نباشد!
باد رحمان است..
بنده رحمان خداست...
پ.ن
هم نشینی ما با عباد رحمان که بیشتر باشد، خود رهاتریم... دوست داشتنی تریم... سینه ای داریم که هر قلبی آرزوی تسلیم را دارد و دوست دارد در سینه ی ما بنشیند.
باد که باشیم همیشه دستانی هستند که در دستانمان باشد. آغوشی در آغوشمان. نگاهی در نگاهمان. و لبی بر لبانمان
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ
نفس را چون کشتی در برابر قلبی که باد مبشر است، تسلیم ساز.