تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

بیچاره

تو‌ مراسما می شینم. 

فقط میرم که بگم رفتم. همین.

خیلی هم جون نمی کنم واسه رفتن به یه مجلس معروف. حدودا مسجد چهار الی پنج تا خونه با خونه ما فاصله داره. وقتی می فهمم نیرو هست واسه غذا کشیدن، میرم مسجد. خیلی هم دربند غذا نذری امام حسین نیستم. حقیقتش هیچ چی تو این دنیا برام رنگی نیست. مثلا آشپزا و نیروی کمک میان، خوش امد می گم. جوری همه رفتار می کنم که تو خیلی نوکری که پشت صحنه داری خدمت می کنی.

ماهم خیلی پیرغلامیم که خونه مون رو دادیم دست اشپزی هیئت.

خب که چی؟

بعد میام تو خونه و مداحی محمود کریمی می ذارم و کلی غر می زن که اه این چیه گذاشتی.

رلستشو بخوای مداحی اونم برام مهم نیست دیگه.

میرم مسجد...

همه سینه می زنن، گریه می کنن، جیغ و داد و فریاد...

من هم دریغ از یه قطره اشک.

فقط نگاه می کنم. به این همه مداح و روضه خون که فقط میان که گریه ت بندازن و برعکس منو می خندونن و منم تو دلم مسخره شون می کنم.

یه سری دخترای مدرسه ای کم سن و سال، یه کوچه باز می کنن و برای خودشون تشکیلات و رئیس و اینا دارن و سینه می زنن.

این وسطا هم یه دختری میاد و بچه ای رو بغل می کنه و ادای مامانا رو‌ در میاره و منم تمام ایده ئولوژیای فمینیستی رو مرور می کنم.

یکی شون بچه ای رو بغل می کنه و جوری این ور و‌ اون ور خودشو می ندازه و مضطر نشون می ده که بچه کلافه ش کرده و‌ نمی تونه آرومش کنه.

شاید رو‌مود مسخره کردن افتادم...

شایدم خسته شدم از ناخالصیای خودم و اونو تو بقیه پیدا می کنم...


از بعد رمضان من منتظر محرم هستم. دلتنگم. محرم که میاد، حکم وصاله. دیگه رسیدم به یار و حال خوب...

تا صبح عاشورا... داره نزدیک میشه رفتن ارباب.

مثل موقعهایی که برادرمینا و‌کلی مهمون از صبح خونمون هستن.

غروب جمعه نشده می ذارن برن‌که شب خونشون باشن و فرداش برن سر کار.

اون غروب، لجنه!

صبح، شروع شمارش معکوس رسیدن به لحظه فاجعه ست.

غروب که میشه من می فهمم که ای وای، جدی جدی حسین رفت. امسال هم رفت. امید داشتم که سپاه یزید هرکدومشون حر بشن و تموم شه این جنگ و حسین برگرده... یا شایدم امید دارم اخرین لحظه سپاهی از مردم کوفه پشت سپاه یزید رو محاصره می کنن و امان نامه میدن وگرنه همشونو پودر می کنن.

ولی دم غروب خیمه ها رو آتیش می زنن و منم داغون تر از همیشه میرم سمت صفر. 

امشب تو مسجد داشتم فکر می کردم واقعا من حوصله روضه ندارم. شایدم حوصله هیچی رو... من لیاقت عزا و‌گریه ندارم. اون روضه های سنگین قاعدتا باید زنده نذاره ولی من فقط نگاه می کنم. تازه، بعضی اوقات هم صحنه های خنده داری به ذهنم میاد.

من از خودم کلافه میشم.

میرم تو خودم...

یهو تو عالم خودم می گم حالا که اومدم... یادته فلان گناهو کردم و گفتم حسین، به خاطر تو تمومش می کنم. یادته بهمان گند رو زدم ولی گفتم حسین، وسط این همه کثافت نفس کمکم کن؟

حالا اومدم...

اومدم مجلست. ببین این ادم ضعیفه. ضعف هامو دونه دونه بهش می گم. بعدش می گم شاید یه جایی برگردی بگی این، مالِ منه. بقیه بگن حسین، بابا این‌چیه؟

کلی رفقاش بگن بابا حسین، این حتی فلانی و فلانی هم ازش بریدن، ولی تو بگی این مال ِ منه. ضعیفه. خیلی ضعیفه. بقیه می گن این بهترین حالتش مطمئنا وقتیه که نور رو خاموش می کردی تا همه برن، اینم می رفت. بدترینش همه می دونیم، کوفی ِ فلان ِ ....

حرفشونو قطع می کنی می گی مالِ منه. پناه برای ترسوهاست. پناه برای فراریاست. کسی که قویه، پناه نمی خواد که. کنار منه، رفیق منه، اما این ترسیده و پناه می خواد. می دونم زخمش که خوب شه می ذاره می ره که میره... ولی باز مال ِ خودمه.


وسطاش گریه م می گیره. بهش می گم راستشو بخوای ادم تا یه جاهایی اعتقاد داره. حاجتشو که نمی دن می ذاره میره. 

ما هم گذاشتیم رفتیما... حسین جان، من واقعا نیستم. یعنی خودم می دونم ادم حسینی نیستم. آینه دق می خوای چیکار؟  یه ناامیدی که میشینه تو مجلست و غش غش می خنده تو دلش که اینا اومدن حاجت بگیرن ازت حسین. یا خوش خیالن عین من و بعد از چند سال می فهمن چی شده. یا حاجت می گیرن که خب حسودیم میشه و...

من حاجتامو به خدا گفتم قبلا. ولی خب نشد. اما خب بدبختی که از خودش فرار کرده سمت تو، اون تکلیفش چیه؟

خوبه هرچند شب به روش بیاری که گریه برای ابی عبدالله چشم پاک می خواد؟

خوبه تنهایی و گناهمونو به رومون میاری؟

خلاصه حاجی ای که تو کربلا حجتو کامل کردی...

حاجی جان

من بازم میام مجلست...

کلا سیریشم. میام که بگم بقیه واسه عشق اومدن، من واسه بی پناهی.

بقیه حسین تمام زندگیشونه، من نه. اگه زندگیم روتین تر بود شاید یادشم نمی کردم.

دیگه حال ما همینه. گریه و عزا شده حجاب بین من و تو... من ازین گریه و عزا هم رد میشم، فقط واسه خودت.

ذهنمو ببین!

دلمو ببین!

بلد نیستم...

بلد نیستم عین دوستات باشم. ببخش این کج و کوله رو...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد