تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

عشق-8

حدود یازده نفر شدند...

چطور میشه ادامه داد؟

چطور میشه موند؟

دقیقا لحظاتی که تصمیم گرفتم یه طور دیگه بشه، این طور شد. 

حالا یا باید بابت عمل نکردن به تصمیمم بهاشو بدم یا اینکه خدا مهربونه و دستمو می گیره و در گوشم می گه:

تو فقط چشماتو ببند

وقتی گفتم بازکن باز کن

تو فقط نفس بکش

همه کارها با من... 

دلتنگی؟

می فهممت... 

بیا به کافه ما و سفارش بده همون همیشگی... 

مست شو از همون همیشگی. 

دنبال معجزه ای؟

میشه، میشه... 

موسی هم می ترسید...

بهش گفتیم تو نترس. 

گفت خب. 

تو نمی دونی وقتی روی جاده خشکی دریا راه می رفت، چه حالی داشت... 

تو نمی دونی... نمی دونی نمی دونی نمی دونی

این "تو نمی دونی" بشه ذکر هر لحظه‌ت. 

چشماتو باز نکنیا...

فقط: تو نمی دونی... 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد