تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

حسرت گذشته ها...

سال ۸۸ رو هیچ وقت یادم نمی ره. خیلی روزای هیجانی و پر از امیدی بود. یادمه می رفتیم کتابخونه و درس می خوندیم و تهشم می رفتیم ستاد و کلی بحث هارو گوش می کردیم. اون روزا خیلی چیزا رو نمی دونستم. فقط یادمه روز ۱۴ خرداد ۸۸ وقتی نمازجمعه تموم شد، فهمیدم نظر من به نظر فلانی نزدیکه یعنی چی. خیلی برام عجیب بود. دنیایی که ساخته بودم متفاوت بود ازون چیزی که بود!


برگشتم!


اون روزا فکر می کردم چقدر خوب می شه همه چیز اگه فلانی بیاد روی کار... پر از پویایی... پر از حس خوب نسبت به انقلاب و پر از حس خوب نسبت به زندگی و آینده ایران.

 رفتیم دانشگاه.


دانشگاه بدتر شدیم! گیج تر شدیم! اصلا نمی دونستیم اینایی که رنگ ما هستن چرا این جورین؟ با یه عده عقیده سیاسی مشترک داشتیم و با یه عده دیگه پوشش مشابه!


پر از دوگانگی... پر از دوگانگی...


پ.ن


حالا فهمیدم این مملکت پر از سگه که دارن پارس می کنن. هر کسی برای رسیدم مقاصد سیاسی خودش داره اون یکیو می کوبه. پر از دعوا... پر از جر و بحث... 

و عملا هم فرقی نداریم باز هم دیکتاتوری... چیزی از دموکراسی وجود نداره. وجود هم داشته باشه تو قسمت هایی هست که شایسته سالاری وجود نداره و طرف با مدرک فقه می خاد بیاد رئیس جمهور شه...


و ما تو شرایطی هستیم که باز هم باید بین بد و بدتر انتخاب کنیم.


خدایا نسل این تندروهارو از این مملکت منقرض کن. اینا همونایی ن که امام علی رو زدن کشتن!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد