این روزها مدام به یاد حرفهایت می افتم... به یاد تجربه هایت.
به یاد باید و نبایدهایی که می گفتی! به یاد اجازه هایی که می دادی و اجازه هایی که نمی دادی!
راستش را بخواهی تو پر از تجربه ای...
تو پر از بودن و شدن و رفتنی
من تو را در کنار تمام گام هایم حس می کنم. و آن لحظه که به اشتباهم پی می برم یاد خجالت هایت می افتم که اگر الان بگویم فلانی راست می گفتی، به من بگویی این طوری نگو! من نباید این باید و نباید کنم! این قدر منبر بروم! خدا تمام منبر رفتن هایم را امتحان می گیرد...
خدا تورا حفظ کند.
کاش بتوانم پایم را جای ردپای سفت تجربه ات بگذارم و این همه دردسر نکشم!