آقا که بود می رفتم و کلی از چیزهایی که می بینم و حس می کنم و می شنوم رو براش می نوشتم. اونم مثل همیشه صبور و پر از تامل می خوند.
آقا که بود...
بیخیال.
خسته شدم از این بود و بود و بود و حسرت "بودن" و نداشتن "هستن"!
متنفرم از این در و دیوارهای وبلاگ که صدام به خودم برمی گرده...
برنمیگرده. شنیده میشه، شنیده میشه.