تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

ابراهیم نامه -۲

سحر بلبل حکایت با صبا کرد....

پ.ن

جنگ رابرای تن دوست بدار و جهاد را برای روح. صبوری می خواهد تا پای رفتن را در مرداب دلتنگی رها کنی و عاشق شوی.

نوراز پشت کلمات می بارد. نور از پشت صفحه کدر و مات کتاب می بارد و عمق می خواهد این دلباختگی ها...

همانا عشق، دنبال قلب ها می گردد تا جایی خود را به دام بیندازد.

به عدد نور خیابان ها، الله نور السموات و الارض...

به عدد قطره هایی که ابر را می سازند، لااله الا الله...

جهاد خون روی دشنه تیزی بود. پدر در گوشه ای  ایستاد و گفت بپذیر از من... ای اله! ربی...

سر او روی زمین افتاد و بدن هنوز جان داشت!

دشنه باورش نمی شد که خون، خون اسماعیل است. 

...

اگر دشنه، گلگون خون اسماعیل بود، حانیه مسلمان بود؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد