تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

ابراهیم نامه-۶

زیبایی در تنهایی ست...

پ.ن

غربت عجیبی داشتی ابراهیم جان. اون لحظه ای که پسر رو به قتلگاه می بردی.

حالا اگه خونه ما بود...

اولا که مامانم رسما چندتا بد و بیراه به بابامو و خداشو آرمان هاشو اینو می گفت!

بعد شروع می کرد: این قدر از این شاخه به اون شاخه پریدی که خدا پیدا کنی! یه روز گفتی ماه... یه روز گفتی خورشید... پدر مارو دراوردی.

زن گرفتنت و بچه دار شدنتم یه مدل!

زن و بچه رو ول کردی تو بیابون که اب بزنن، چشمه در بیاد؟ اومدو در نمیومد؟

زدی محل کار باباتو شکستی و اتیش زدی... بردنت اون بالا داشتن اتیشت می زدن! 

الانم می خای رو حساب یه خواب، بچه رو ورداری ببری که چی؟ برو بابا... مسخره کردی مارو! بشین ببین بقیه چجوری ایمان میارن؟

ایمانشون جای خودشونه، زندگی و کارشونم جای خودشون...

***

من می گم مامانم درست می گه. هرکسی از ظن خودش به دنیا نگاه می کنه و مامانم حق داره این طور نگران باشه... نگران اینده ابراهیمش. نگران سختی هایی که کشیده. نگران سلامتیش. مادره...

اما!

مادری که قدری ویژگی های مردانه داشته باشه، می تونه مرد روزهای سخت تربیت کنه یا مادری که ظرافت های زنانه داره؟

خب اون مادری که ویژگی مردانه داره مثل شجاعت، دلیری، و به اصطلاح می گن شیرزن، اون دیگه همسر خوبیه؟

اصلا میشه ظرافت و مردانگی رو در یک زن جمع کرد؟

شاید یه مرد بیاد و بگه منافاتی نداره و کلی انقلت بیاره. ولی واقعا در وجود یک زن، یک سری چیزها جمع پذیر نیستن. و باید زن باشی تا ببینی اون موقعیت چجوریه. 

***

خلاصه که آقا ابراهیم! زن بودن سخته... و الان بهترین شرایط زندگی رو دارم. چون نقشی به گردنم ندارم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد