نمایشنامه کند پیش میره. اعصابمو بهم ریخته. امروز از ته دل کلی خندیدیم. اصلا خندم گرفته بود چرا باید این همه وقت ناراحت باشم.
تو همه چیز بد باشم، تو مدیریت خودم خوبم الحمدلله. چند سال پیش سیدمحمود بهم گفت معلم نفست باش.
قبول کردم. حالمو خوب کرد. ازون روز بزیر آوار نموندم. هی جا خالی دادن :)))
یه جورایی مثلا می دونستم کرم هیجاناتم چیه، و چی تو نیتشه، از کدوم عقده میاد و اینا... باهاش راه میومدم، سعی می کردم درکش کنم و وقتی اون می فهمید درکش می کنم، کنارم احساس امنیت می کرد و راحت می تونستم نظرشو عوض کنم.
خلاصه اون کرمشو جایی می ریخت که براش ساخته بودم و هدایتش کرده بودم.
پ.ن
این بود انشای ما:)
:)))))))