اقا الان این برادرزادم با تفنگ زد تو سر اون یکی برادرزادم و اون یکی دردش گرفت می خواست این یکی رو بزنه که من دستمو حایل کردم و وسط کتک کاری زخم شدم. کتک خوردم و اینا...
پ.ن
دیروز کتاب خریدم، روان درمانی اگزیستانسیال. دارم رو موضوع پایاننامه م کار می کنم و بحث بحث تنهاییه.
از پدیدارشناسی و ارتباطش با تنهایی گرفته تا هانا ارنت و سیاست و تنهایی اجتماعی و....
فلسفه تنهایی رو دارم می خونم.
در سپهر سپهری سروش دباغ
و کلا این اراجیف دنیای مدرن.
اقا من تنهایی رو قبول ندارم و فقط خلوت برام قشنگه. اونم خلوتی از جنس امیرالمومنین که یه ساعت فکر کردن رو برابر با چند سال عبادت می دیده.
خلاصه این طوری :/
پ.ن2
مامانم داره درباره خواستگار جدید حرف می زنه و از شما چه پنهون دلم می خواد تا اومد با خمپاره بزنم نابودش کنم.
خلاصه هرکی یه طوره
منم وصله ناجور خانواده های سنتی.
عمه خواستگار زنگ زده و با لهجه یزدی درباره سنت و فرهنگ اصیل یزدی ها حرف می زنه و مامانمم با همون لهجه گفتگو رو ادامه می ده و سرخ میشه و سفید میشه و کلی اکت های زنانه :|
منم کماکان حرص می خورم.
ازین که هیچ ربطی ندارم. پر از تناقض. چادر...صورت بی رنگ و لعاب...ذهن و کار مهندسی... آینده و مسیر هنری...و آرمان های مبارزه با اسرائیل و...
و عُرفزده!
خالی از عرف!
واقعا همه این چندگانگی ها توی نوشتن جمع میشه و وقتی می نویسم انگار release میشم. انگار جمع میشم.
پ.ن3
پنجشنبه قرار بود یه اتفاق خوبی برام بیوفته که کلا بهم خورد و همه چی خراب شد...
خیلی عصبانیم ولی همچنان کتاب بخونم.
انگار علی السویه شدم در خوندن.
انگار یه گلدونی هستم که داره تو هر محیطی یه ذره نور می گیره و رشد می کنه ولی کاری نداره گلدونش چیه، خاکشو کی عوض می کنن و اب میدن بهش یا نه؟
خب
اون گلدونه تکلیفی نداره.
ولی من باید حرکت کنم!!!!
پ.ن4
اومدم شارژر رو از پیریز در بیارم، دستم محکم خورد به کمد:/
درود


ازدواج نکنیا...
ال میشه
بل میشه
یه نه بگو خودتو خلاص کن
عرف زده
شاید بعضی وقتا ترجمه ی انزجار من از یه سری واکنشا همین بوده اما بلد نبودم بیانش کنم
گاهی هم شاید خودم باعث عرف زدگیه بقیه شده باشم
متخصص واژه سازی هستم :)))))))
اره، دقیقا
خود منم اسباب عرف زدگی، عقل زدگی و... خیلیا شدم