تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

مصطفی مستور

بعد از مدت ها دوباره چهره به خواندن داستان کوتاه می تابانم. شاید این به خاطر سر ذوقی باشد که نوشته های دیگران در تو می آفریند. و این جا لحظه ی تلاقی من و مستور است:


مستور تک تک حالات را می داند. تمام حس ها را می نویسد. جنس حس را می شناسد و پشت نوشته اش فهم هست. شعور هست. چون دیگر نویسندگان نیست که بنویسد تا زمانی که کلمات کمر رقصیدن دارند! و شریعتی از این قبیله هست! قبیله من! نوشتن را چون دختربچه ای تسلیم کاواره ای می کند و لذت می برد! بیچاره دخترک!

مستور می نویسد و تو را بین حس و عقل درگیر می کند. اول راه عقل، حس است و این تلاقی حس و عقل تو را گیج می کند. انگار روی یک دایره می دوی و به یک باره شعاع کم می شود. و تو می چرخی به دور خودت و نمی دانی باید بچرخی یا بایستی و یا بگردی! به ناگاه از زمان عبور می کنی و در یک لحظه منفجر می شوی اما سلولهایت سر جایشان هستند!

شاید این همه تعریف برای مستور زیاد باشد.

اما این نقطه بی وزنی، همان لحظه ای ست که معرفت بر تو تزریق می شود. تو تشنه ی پاره ای از معرفتی، اما هجوم طوفانی از معرفت زبانت را لال می کند و تو می مانی نقطه ی بی وزنی! در این زمان که سرعت هجوم بالا می رود تا آنجایی را می فهمی که قابل مقیاس است. اما زمانی که سرعتش با سرعت نور یکی شود، از دست تو خارج است! تن تسلیم می کنی در دریای معرفت. نه حس خفگی برایت اهمیت دارد و نه شنا کردن!


راست می گفتم! کاواره ی شریعتی دیگر راضیم نمی کند!

سیاسی نامه (۲)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سیاسی نامه (۱)

محاکمه نمی کنند کسی را که محکوم است

دلــــش شکسته و در قفـــــس محزون است

نه دلی مانده ست برای کشیدن آهــــــــــی

نه یاری مانده ست برای دوبــــــــــاره نگاهی

شیـــرِِ پیـــر اسیـــرِ در حصــــر

فتــــــــــنه هشتاد و هشت یادم هست! 

دختران انتظار

شعر شاملو سوز دارد.

شعر شاملو حرف دارد. نه برای من! نه برای زمان من! نه برای مکان و زمان من!


کشتزار کار دخترکان

شده است مترو، زیر پل و خیابان

این طرف به آن طرف گذاشته اند

تن را به حراج دیگران


آن شکوفایی امید به رژی ست که سبز می شود روی لبش

و نگاهی به آن دیگران ثروتمند

و می گوید

 بیا بیا 

تنم را به حراج ببر


چه کسی دلواپس شده است؟

چه کسی مشت می کوبد

 که تحریم تحریم تحریم!

حرام باد بر من دلخوشی تنی 

و می گوید حریم حریم حریم!


شب های تار نم نم باران - که نیست کار -

اکنون کدام یک ز شما

بیدار می مانید

در بستر خشونت نومیدی

در بستر فشرده دلتنگی

در بستر تفکر پر درد رازتان،

تا یاد آن - که خشم و جسارت بود-

بدرخشاند

تا دیر گاه شعله آتش را

در چشم بازتان؟

***

شعر شاملو درد دارد! برای فرهنگ روستایی قدیم سروده شده اما

حال امروز شهر ما را تاویل داشته است!

چرا که دخترک روستای دیروز با دخترک شهری امروز کوچ کرده است!





زهـــد به تقوای تو آراسته

پازل کامل شده است. 

دوست دارم تابلویی باشد روی دیوار اتاقم. اتاقم خالی از هر عروسک است. هیچ تزئیناتی درون آن نیست. تنها کتاب است و کتاب است و کتاب... حتی تختی در آن سخن نمی گوید. دستی به روی کتابهایم می کشم و به تابلوهایم نگاه می کنم. 

زمزمه شان را می شنوم:

حسینم آرزوست...

با صدایم زمزمه شان را همراه می شوم:

حسینم آرزوست...


انگار آغوش دیوار برای حس حسین باز است! صدر و آوینی و چمران و بهجت یک طرف و حرم حسین طرف دیگر!


دوستت دارم و این حس عین وجود است هر چند نقیض بدانند .