از ساعت ۱۱ رفتم تو رخت خواب و هنوز نخوابیدم. این اتفاق خیلی وقته اپیدمی شده و منم بهش عادت کردم: نخوابیدن
خیلی تشنه م شده بود و اومدم که اب بخورم، و اتفاقا سیاهی روی روفرشی نظرمو جلب کرد. چراغو روشن کردم و دیدم بله سوسکه. حالا از ترس سوسکه می ترسم برم بخوابم.
پ.ن
تا روز پنجشنبه هفته پیش خیلی روتین داشتم زندگیمو می کردم. پنجشنبه و جمعه و شنبه درگیر هیئت بودم و خوشحال...
یکشنبه زندگیم بهم خورد.
خیلی بهم خورد...
خسته م.
قدرتی ندارم جلوش واستم. عین سونامی، ناگهانی میاد و من فقط باهاش همراه می شم و کل ابادیهایی که تا اون موقع ساختم رو خراب می کنیم.
با هم خراب می کنیم.
فردا هم سرکار نمی رم. اینکه کار بهتری پیدا کردم هم می تونه دلیل بی نظمی کاریم باشه. و یا نمی دونم...
انگار یه عالمه جلبک بهم اویزونه.
از الان باید کارا رو حل کنم.
خیلی وقته سراغ ژوپیتر نرفتم. تنها مونده طفلی.
کل حقوق ماه های گذشته رو هم قرض دادم.
الان بی پولم.
اصلا فقر یه حال عجیبیه. فقیر زیستن انگار پر از سکوته. سکوتی که فاصله بین نداشتن و آگاهی از نداشتنه.
پ.ن۲
خیلی سال پیش خانوادگی تصمیم گرفتیم که زباله خشک و زباله تر رو از هم جدا کنیم. اوایل شاید یادمون می رفت. ولی الان دیگه فرهنگمون شده. پارسال هم تصمیم جدی گرفتیم که در مصرف اب و برق صرفه جویی کنیم. یه چرخ گذاشتیم دم ظرفشویی و اب بدون کف رو می ریزیم تو سطلش. و اون چرخ می بریم تو حیاط و باغچه رو باهاش اب می دیم. یا اینکه اگه سبزی یا میوه می خوایم بشوریم، باید بریم حیاط. سعی می کنیم کولر روشن نکنیم. چند روز پیش چندتا پیج اینستاگرام دیدم که سعی کرده بودن پلاستیک رو از برنامه زندگی شون حذف کنن. و کارا و ایده های جالبی بود. خلاصه فردا که تو خونه هستم، یه لیستی رو با خونواده می نویسیم که بتونیم ظروف یه بار مصرف رو از هیئت حذف کنیم. البته ظرف کافی نداریم و در ازای ظرف معمولی، مشکل مصرف اب خواهیم داشت. باید دودوتاچهارتا کنیم ببینیم کدومش به صرفه تره.
پ.ن۳
این سوسک خر هم پیدا نشد، اه
روز به روز که به نهج البلاغه نزدیک میشم، از هـ جان دور تر میشم.
فکر کنم اون موقعها درست خودمو شناخته بودم. البته این درست بودنه خیلی بها بابتش دادم ولی خب می ارزید. کمترین بهاش تقریبا یه سال درگیری قلبی بود. معمولا ذهنم یا مغزم درگیر کسی نمیشه. فقط قلبمه که انرژی می ذاره و یکی از لذتهام دوست داشتنش بود. تو امر عشق یا علاقه عمیق، رسیدن مهم نیست. خود فرد مهم نیست. تنها این جذابه که مثلا انگار آدم خودشو در لباس جدیدی می بینه و از خودش لذت می بره.
حالا فکر کن عاشق بشی. رسیدن، سکس، آغوش و .... همه تورو از مفهوم عشق دور می کنن. در واقع "خودِ"ـتو تو قامت عشق می بینی. روحت رو تو حال کمال بشری می بینی و لذت می بری.
دقت کن... اصلا قرار بوده همین باشه. کل ادیان اومدن که عاشقی رو یادمون بدن. اما در هر فضا و دوره ای فقط عبد بودن به ما رسیده.
پ.ن
انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی
بالاخره یاد گرفتم از حس جنسی م آزادانه با یه پسر حرف بزنم. خیلی واضح و خارج از عرف، درباره خودم، قوانین ارتباطم حرف بزنم و کاملا رها در مورد رابطه شرعی حرف بزنیم.
و خب این یک دست اورد مهمیه برام.
هربار که نیازهام بالا می رفت و من ناراحت بودم که هیچ کی رو ندارم و به اصطلاح خودم باید با حیا می بودم و عاقلانه انتخاب می کردم که تنها باشم ولی از قراردادهای عرفی عبور نکنم، احساس غرور می کردم. و قرآن رو باز می کردم و همیشه ایاتی میومد من باب ابراهیم... رها کردن اسلوب پدران و اجداد...
و نمی فهمیدم چی می گه. حتی واضح گفت چرا چیزی که حلاله رو حرامش می کنی؟
و من در خودم تنهاتر می شدم.
پ.ن
یکی از اصول عزت نفس بیان احساسات جنسیه.
پ.ن2
وضعیت روشنفکری تو جامعه ما این طوریه که روشنفکرنماها با سنتهای قشر سنتی مخالفن و یا اونارو محکوم می کنن یا مسخره و یا باهاشون دعوا می کنن که چرا مدرن نمیشی، امل؟!؟!
پ.ن3
علی متعصب بود؟
علی روشنفکرترین بود...
و اینک وحشت دنیای بدون علی. خیلی وحشت و استرس می گیرم که می خوام شبیه تو رفتار کنم ولی وقتی همین محبینت ادبیاتمو می شنون ، تعجب می کنن. من فقط می خواستم شبیه تو بشم. ولی غم بدی مارو میگیره. این که تو چی بودی و اون چیزی که مردم از تو می دونن چیه. وقتی می گم مردم منظور، قشر فرهیخته روشنفکره. قشری که قاعدتا باید بهتر عمل می کرد. ولی خب...
پ.ن4
در روزگار امام سجاد هستیم. ازادانه نمیشه حسین بود. باید شعر و دعا گفت...
پ.ن 5
علی جان
دیروز ارایش کردم. اتفاق جالبی بود. و خب خودت می دونی بقیه شو...
پ.ن5
علی جان
من ادم خوبی هستم. گند زیاد می زنم. ولی ادم خوبی هستم. غربالم کن...
ذهن ذاتا به ثبات علاقه داره و از تغییر فرار می کنه.
امیرالمومنین می گن از هرچی می ترسی، خودتو بنداز توش.
پ.ن
دنبالت می دوم. بهت میرسم. نفس زنان کنارت راه میرم. گاهی برات شکلک درمیارم و شما با لبخند همیشگی سری تکان می دهی و شوخی می کنی.
- گند زدم
+ ابر باش دختر!
- ابر؟
+ ابر باش، رها باش، یه سری اشتباها شبیه باران از آدم باید رها بشه، تا ابر سبکتر حرکت کنه...
-چش چش
شکلک در می یارم و دوباره سر می جنبانی و شوخی می کنی...
امیر: کار زشتی که تو را برنجاند، نزد خدا از عمل نیکی که تورا دچار خودبینی کند، بهتر است.
تابستون نکبترین زمان زندگی منه. ایشالا بهشت تابستون نداشته باشه.
غروباش لعنتیه. شباش پر از غمه و خب من تقریبا هرشبش رقیق تر از شب پیشم.
پ.ن
از دردهام انباشته م. دونه دونه دارم هضمشون می کنم البته به سختی...
تحمل دردهای بقیه رو نمی کشم...
می فرماید الم نشرح لک صدرک
قلب زیر بار رنج و درد، شرحه شرحه میشه. گوشتی که ساتورکش شده، بسط پیدا می کنه. به این میگن صدر شرح شده...
لذا ظرفیت بالا می ره.
ان شاءالله