تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

ابراهیم نامه -۲

سحر بلبل حکایت با صبا کرد....

پ.ن

جنگ رابرای تن دوست بدار و جهاد را برای روح. صبوری می خواهد تا پای رفتن را در مرداب دلتنگی رها کنی و عاشق شوی.

نوراز پشت کلمات می بارد. نور از پشت صفحه کدر و مات کتاب می بارد و عمق می خواهد این دلباختگی ها...

همانا عشق، دنبال قلب ها می گردد تا جایی خود را به دام بیندازد.

به عدد نور خیابان ها، الله نور السموات و الارض...

به عدد قطره هایی که ابر را می سازند، لااله الا الله...

جهاد خون روی دشنه تیزی بود. پدر در گوشه ای  ایستاد و گفت بپذیر از من... ای اله! ربی...

سر او روی زمین افتاد و بدن هنوز جان داشت!

دشنه باورش نمی شد که خون، خون اسماعیل است. 

...

اگر دشنه، گلگون خون اسماعیل بود، حانیه مسلمان بود؟


ابراهیم نامه -۱

قلبم را نورانی کن، محمد!


الله نور السموات و الارض...

دور باید شد از این خاک غریب...

الحمدلله قیامتی هست و اون روز خیلی ها سوپرایز می شن

اهنگری

هنوز شمشیر خوب و شفافی نشدم و خب قاعدتا هنوز چکش زدن ادامه داره...

حسن ظن به خدا

مرحله سختیه.

کلا تذکر دادن به خودت سخته اینکه هی به خودت یادآوری کنی به خاطر خدا...

امیدت به خدا

ولی شیرینه

ادم فکر می کنه بی صاحاب نیست.

نداشته هام زیادن ولی داشته هام بیشترن...

الحمدلله.

خودش رحم می کنه و داشته هامو بیشترشون می کنه ان شاءالله.