تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

آقا- نمی دونم چند

دلم می خواست برم خفه ش کنم، بزنمش، لهش کنم

ولی گفتم ارزو دارم بهترین و ویژه ترین نصیبش بشه. جفنگ گفتم:// 

اه

اه

اه

عین خرا توییت بغل کردن جواب دلتنگیشو به خودم گرفتم.

اه

اه

اه

خاک ببر سر خر من...

شعب ابی طالب

حانا ناامیده...


پ.ن

دردناک ترین خالی شدن همین نا شدن امیده.

شما این پروسه رو بارها سیر کردی تو زندگیت. شاید بهش اگاه نبوده باشی. شاید... اصلا نمی دونم

ولی هرچی هست کلا گنده. ادم دارایی شو از دست می ده.

ول کنیم دنیا رو

بیا درباره عشق حرف بزنیم

!!!!!

عشق؟

چه پررو


و این درگیری ذهنی یک لحظه من است.

این که تمام خودتو برانداز می کنی و می فهمی که یه حب بیشتر وجود نداره تو این دنیا.

پیامبری که یتیم بزرگ شد.

خالی از وابستگی

با پاهای تاول زده در بیابان.

پیامبری از جنس سختی، از جنس شعب ابی طالب

دنیایی در شبهای شعب گذشته است...

از دست دادن عزیزترین ها به خاطر عزیز مطلق.

عاشورا هر شب شعب بود و کل شعب در یک عصر پاییزی عاشورا.

حالا

بیا از شعب بگذریم. بیا و به حانیه برس.

شعب که هیچ تو بگو یک نفس از شعب؟

نه!

ما فقط می خواهیم و خواستاریم... خواسته هایی که خود را با آن کامل می بینیم. 

خدایا خسته ترینم. 

از هویت ناقص و توی نزدیک! از تویی که نمی شنوم. خدایا نماز که هیچ، هیچم.

تهی شده از امید و انسان بودن. از مسلمان بودن. قدر نزدیک و من دور... جامانده از مشهد و در راه مشهد...

و امام رضا

هر بار خواستم تن به گناه دهم، پیامی از کسی امد و در جوار امام به یادم بود. تو به یادم بودی اقا...

هربار که اطرافم بلاکه شد از نیستی، تو گفتی من هستم. برو جلو.

هربار که من هم نبودم، باز تو گفتی که من هستم حتی اگر تو نباشی حانیه.

خلاصه

رفیقیه امام رضا.

....


در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را...

مامان بشو! باشه؟

آرزومه یه روزی بهم پیام بده و بگه حانیه، مامان شدم!

آرزومه یه روزی بهم پیام بده و بگه حانیه، خاله شدم!

آرزومه یه روزی بهم پیام بده و بگه حانیه، دارم زن می گیرم!

آرزومه یه روزی بهم پیام بده و بگه حانیه، خوشبخت شدم...


آرزومه یه روزی برگرده ایران و بفهمم پدر شده...

پدر شدن بهش میاد.

مادر شدن هم بهش میاد.


دعاهامو می نویسم و با خودم می برم دم خونه امام رضا...

حضور قلب

وقتی نمازمو نمی تونم با حضور قلب بخونم یعنی ذکر به قلبم ورود نکرده...

لااله الاالله


پ.ن

همیشه بعد از رفتنم از توییتر باید به این رسیده باشم که قلبم از سرعت ذهنم جا مونده. چرا که تو شلوغی ها گم شدم.

خلاص و راحت... ولی در آینده می خام یه کار خفنی بکنم که احنمال زیاد نتایج خوبی هم خواهد داشت.


ملکی دیگر ملکوتی دیگر

راهی که بیست سال نرفتم رو ۷ ساله رفتم. تو راه هم عملی هم فکری هم حسی بهم الهام شد. راستی می دونستی الهام عملی هم میشه؟ 

یه موقعیتهایی که قرار می‌گیری که خدا می ذاره تا فکر کنی و خودت برسی.

خلاصه زندگی توهرذره ش حواسش بهم، بوده.

خدا بهم فکر کرده... بهم نگاه کرده.

من هیچ وقت تجربه نایت لایف رو نداشتم. دیروز خدا بهم این فرصت رو داد و یه اب هویج بستنی مشتی داد خوردم.

حس خوبی دارم...

اینکه حواسش هست. ظرافت بلده. و تو رفتارش تحقیر نداره.

یه جاهایی حالمو می پرسه، که وقتی اطرافیانمو می بینم که غرق در نعمتن، حالا یه فخری هم می فروشن...

من برای خدا مهمم.

برای پیامبر و امیرالمومنین...

دنیا هر چقدر هم سخت باشه، خدا می بینه.

وابستگی خود نفسه!