تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

پر از کبوتر...

می بینی عزیز دلم...

دلم برایت تنگ شده است. شاید پیدا کردن تو امسال بهترین عیدی من بود. شاید دستان گرم آوینی را حس کردم. با صدای خوش کبوتر ها ایستادم بر کلام باد...

دلم برایت تنها شده است. تنهای تنهای... شادی جرأتی نباشد تکیه دادن به تو... چرا که خوشا به حال تو که فاطمه داری... خوشا به حال تو که محمد برایت پدری کرده. خوشا به حال تو خوشا به حال تو خوشا به حال...


دلم می خواهد خار چشم دشمن تو بشوم و این برایم عزت است. دلم می خواهم دستان محکمت را بگیرم و آرام روی سینه ام بگذارم و بگویم پدر! مرد!

تنها مردی که می شناسم تویی عزیز دلم...


امسال پدر دارم. امسال مادر دارم. کسی که حتی اگر مادرم بگوید نباش، تو آغوشت باز است... کسی که حتی اگر پدرم بگوید نباش، تو بگویی هستی...

قلبم پراکنده شده است برای نفس های تو. قلبم سفید شده برای تو.


بت خانه دلم خالی ست! بیا و سری بزن... همین قدر توانستم خالی اش کنم. با دست تو که دستان قوی ای ست،  خالی ترش می کنم.

دلم با تو یکی ست. وقتی به چشمان پر از مهربانی ات نگاه می کنم، می بینم که عزیز دلی در پشت پرده چشم ها نگاهم می کند. نه نامحرم و محرم می داند. نه لطافت و ظرافت...


علی جان...

باور نمی کنم که این من باشم که بگویم علی جان.

باور نمی کنم که صدایت بزنم...

منی که عین بچه کوچیکه و ته تغاری خونه، آن گوشه خانه می نشستم و شلوغ نمی کردم که مبادا هیبت پدر کمربند بکشد!

آری من این گونه از تو می ترسیدم.

اما نزدیک تر که آمدم، توانستم دست  روی محاسنت بکشم و دیدم که نه... نه... تو آن دیو سرکش پر از جنگ و دست بزن نیستی. محاسنت مهربان بود. چشمانت پر از مهربانی...


این ها را به خودم می گفتم تا رسیدم به ضریح:

گفتم

بلند شو علی

بلند شو

ببین حانیه قد کشیده

بلند شو علی

ببین حانیه پاک شده که تونسته به اینجا برسه

بلند شو 

بلند شو علی

دستامو بگیر ببین کی اومده

ببین دیر اومده

ولی اومده

بلند شو ببین اینی که الان اومده، وقتی دستاتو بسته بودن و می بردنت و فاطمه رو می زدن، یه گوشه کوچه نشسته بود کنار یه گهواره خالی و هق هق گریه می کرد...

بلند شو علی که جبر و ظلم همه تاریخ به گردن منه...

منی که نتونستم باشم اون لحظه ای که سکوت کردی..


بلند شو علی جانم

بلند شو

بلند شو که حانیه شونه هاش شکسته... بال هاش شکسته... زانوهاش شکسته... زیر بار این همه گناه... زیر بار این همه بی آبرویی.

بلند شو علی

بلند شو ببین نور چشم فاطمه

بلند شو صدای معراج محمد


بلند شو

بلند شو که دیگه منو تاب نفس کشیدن نیست.

بلند شو ای بزرگترین عیدی خدا

بلند شو ای کسی که محاسن مهربانی داره، فقط باید نترسی و بهش نزدیک بشی

بلند شو ای رفیق قدیمی...


علی جان

یادته؟

چی یادته... من که با تو خاطره ای ندارم... من که تا حالا با تو حرفی نزدم آقا جانم... من که تا حالا نشنیدمت... اصلا گوش نکردم بهت....

چی یادته علی از من...

اگه من می مردم و منو می آوردن در حضور تو، می گفتن اینو می شناسی... بعد تو می گفتی می شناسم  ولی تا حالا سری به ما نزده، من چی کار می کردم علی؟

بلند شو علی

اومدم بهت سر بزنم...

با بالهای کوچیک دلم که جونی هم نداره اومدم نجف... اومدم ببینمت اقا...

بلند شو ببین منو... آشنایی بده... بگو یه روزی تو یه خیابونی خوردی زمین، ناله زدی... صدام زدی.. گفتی یا علی... منم به زمین خوردن یه زن حساسم... با وجودم جواب دادم: جانم... جانم فاطمه

بگو یه روزی درد بدی داشتی، با گریه و زجه هات می گفتی یا علی... منم فقط جواب می دادم: جانم خانوم... جانم فاطمه...

بلند شو علی

ببین 

حانیه خالی شده... حانیه ی بدبخت خالی شده... بلند شو بغلم کن... اشکامو پاک کن... بگو من تو تمامش باهات بودم بچه کوچیک و ته تغاری خونه!

زیرچشمی حواسم بهت بود... تو مارو تحویل نمی گرفتی

بلند شو 

بگو به هر کی و هرچی دل بستی، حواسم بهت بود... که نشکننت... خودت هر روز دعا می کردی که چرا نمی رسم بهش... چرا آسمون خدا ابریه... چرا آفتاب امیدی نیست... بلند شو بگو علی که اون ابر، سایه غیرت من بود که نذاشتم پر پرت کنن...


بلند شو علی

من با دلی پر از نااامیدی اومدم... بیخیال دعاها و حوائجم شدم. دیگه برام فرق نمی کنه چی بشه... بلند شو بگو قوت قلبت من علی ام.


بلند شو ای مرد خسته نخلستان با محاسنی پر از اشک...

بلند شو ببین

حانیه جاهله... ولی قول می ده به حرفت گوش کنه. دیگه برای آخرت من نعره نزن...


بلند شو علی

زهرا دوستم می گه شما یه جاهایی دلتنگی یارانتونو ابراز می کردید... بلند شو بهم بگو یه ثانیه دلم برات تنگ شده حانیه... فقط یه ثانیه..


بلند شو علی

دیگه چجوری بگم بلند شو


بلند شو مرد

ببین یه نامرد اومده بالا سر ضریحت


بلند شو آبروشو ببر بیرونش کن

این از ابن ملجم هم بدتره...

دلم خجالت کشیده پیش تو ایستاده...


یه چیزی بگو علی

بلند شو فقط یه نفس بکش که صدای نفس کشیدنتو بشنوم...


می بینی

می بینی عزیز دلم

دیگر نوشتن نمی دانم خواندن نمی داانم..


پ.ن

روز پدر مبارک.


برون گرایی

امروز خیلی برون گرا شده بودم. باید درست شه این وضعیت...


ادما برون گرایی رو با پررویی نباید اشتباه بگیرن:)))

دلتنگی...

چرا این همه دلتنگی؟


هان؟



پ.ن


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی...

مخالف

ظرفیت ها هنوز پایین است. 

هنوز هر کسی نمی تواند تحمل شنیدن نقد را داشته باشد. 

واکنش به نقد اغلب انتقام است. یعنی فرد در صدد دفاع از خود بر می آید و منتظر فرصت است که تو را محکوم کند و یا تخریب کند. تخریب معمولا حربه ای ست بعد از  نقد شدن. یعنی فرد نقد شده، به هر عنوانی که هست می خواهد خود را آرام کند. راست می گوید. نقد شدن درد دارد و با این تخریب بعدی، خود را آرام می کند و ناخودآگاهش که آرام شد به کلی موضوع نقد یادش می رود.


حجاب را دیدی؟

دیدی چگونه از هر چیزی استفاده می کنند تا خود را نبینیم؟ تا ایراد را پیدا نکنیم؟ مارا سرگرم حس ها می کنند تا به عقل نرسیم.


حس کارش را خوب بلد است. جوری عقل را شبیه سازی می کند که خودش هم تشخیص نمی دهد این خودش است؟ عقل است؟ عقل اصلی ست؟ چی هست اصلا؟


گاهی این واکنش تخریبی در قبال عدم عزت نفس بر می خیزد. یعنی اینکه من ازینکه مورد اشتباه معرفی بشم، بسیار می ترسم! می ترسم تا کسی فکر کند من اشتباه می کنم. 

ولی خوبه بدونیم که پذیرش اشتباه مال آدم های با عزت نفس بالاست. کسی که عزت نفس بالایی دارد، اشتباه را جزئی از خود نمی بیند! اشتباه را به رفتار خود نسبت می دهد و از اینکه رفتارش می تواند اشتباه باشد، احساس رضایتمندی می کند. چرا که فهمیده است که اشتباه است و دنبال اصلاح آن می رود.


پ.ن


نترس حانیه!

از هیچی نترس!

حتی از اشتباهاتت... اشتباه تو مال تو نیست! فقط برای این اومده که اصلاحش کنی تا بهتر زندگی کنی.

بر باد رفته باشد...

قلبم پر از بسط شده است...


پر از بروز شده ام. پر از جوانه زدن... پر از انرژی برای زیستن... عشق هایی که در گذشته از دست داده ام و حال هر یک را به باد سپرده ام. 


آٰریباد...

حال و روز این روزهای من است... شیدای باد شده ام. آغوش در آغوشش... لب بر لبانش... دست در دستانش و نگاهم به وزش نگاهش...

باد را دوست می دارم چرا که فقیر و غنی نمی شناسد. همه دوست دارد. به همه سر می زند.


نفت و پول و منزلت نیست که دلش بخواهد باشد! نخواهد نباشد!

باد رحمان است..

بنده رحمان خداست...


پ.ن

هم نشینی ما با عباد رحمان که بیشتر باشد، خود رهاتریم... دوست داشتنی تریم... سینه ای داریم که هر قلبی آرزوی تسلیم را دارد و دوست دارد در سینه ی ما بنشیند.

باد که باشیم همیشه دستانی هستند که در دستانمان باشد. آغوشی در آغوشمان. نگاهی در نگاهمان. و لبی بر لبانمان


وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ 


نفس را چون کشتی در برابر قلبی که باد مبشر است، تسلیم ساز.