تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

دلتنگی برگشت خورده

خواستگار قبلی بعد از مدتها پیام داد و ابراز دلتنگی کرد و دلتنگی‌شو در نطفه خفه کردم :| ادم جالبیه ولی چه کنم که این ابعاد جالبیش در امور دیگه از قبیل سکس‌های متعدد و... وسعت داره!

نمی دونم با این پرونده، چرا حال منو می پرسه؟ خب البته واضحه:|

خلاصه که این طوری.

اقا این پادکست هلی‌تاک، این دختره این قدر خوبه صداش، که با هر پادکستش ده بیست بار می نویسم تو دفترم دوسِت دارم حانیه:|

واقعا دچار عقده شنیدن عبارت "دوست دارم" هستم.

نه در خانه، نه در خانواده، نه در رفاقت، و نه در کراشی چیزی. البته باید پرسید از خودم تو چه قدر این عبارت رو می گی که بقیه هم بگن؟


و نکته اخر

به شدت از برادرم و خانمش عصبانی و دلگیرم. و خاک بر سر محبت!


امام آمد...

امروز امام میاد و من خوشحالم. از این که هست. از این که اون لبخندش برای من زنده ست. اون عمامه مشکیش که از همه عمامه مشکی ها برای من عزیزتر و واقعی تره...

فرآیند کاریم تغییر کرده. و احتمالا باید مشغول به کارهای دیگه ای بشم و مفهوم جدیدی رو به زندگیم بدم. "تاثیرگذاری"

یادمه هـ می گفت از ایران رفته چون اون اثرگذارتر بوده. این برای من مفهوم کاملی بود از مهاجرت... جایی زندگی کن که موثرتر باشی.


این شد که به خودم این برنامه رو دارم می دم که جو خاصی منو مجبور نکنه که از رشد و پیشرفت بزنم.

راستی امیدوارم حال هـ خوب باشه. حال خانومش هم همین طور. این آدم از اول تا آخرش برای من خیر بود. از رشدی که در من سبب شد تا لحظه ای که به خاطرش از توییتر اومدم بیرون و این اعتیاد لعنتی تموم شد... و راحت شدم.


پ.ن

چون هیچ وقت فعالانه زندگی نکردم، نمی تونم باور کنم که خدا به من به عنوان یک بنده نگاه می کنه. می دونی چجوریه؟

همش فکر می کنم خدا به ادمهای دلپذیر و موفق و مومن اطرافم نگاه خاصی داره. نمی تونم باور کنم به من بدون واسطه به عنوان بنده ش نگاه می کنه. اگه هر کی بیاد همین حرفو به خودم بزنه، کلی منبر می رم براش که گور بابای بقیه. تو به خلق شدن خودت فکر کن.

اما به خودم که می رسم دیگه نمی تونم این حرفها رو باور کنم! باور نمی کنم که منو دوست داره. باور نمی کنم که منو به عنوان بنده ش می بینه...

می دونی شبیه چیه، نمی تونم بفهمم که خدای مالک چه شکلیه در کنار خدای علی! نمی تونم بفهمم خدای سلمان در کنار خدای علی چه جوریه...

وقتی این ادمهای گنده هستن، من چیم؟ من کیم این وسط؟ سیاه لشکر... پادو... چه قدر مگه دیده میشم پیش خدا؟ چیم این وسط....


پ.ن ۲

شاید اگه خودم باشم و فعال باشم، بهتر بتونم درکش کنم...

امام...

آخ از امام...

فعال تر و عارف تر و فیلسوف تر از تو کیه؟ 

من خیلی درد کشیدم روح الله...

تقریبا خودم خودمو تربیت کردم. خیلی سعی کردم... یاد گرفتم خودم پدر و مادرمو ببخشم... و هنوز به خاطر این شیطنت روحی ای که دارم و بیش از حد عاشق شدنام، روح و روانم زیر دست و پای این و اون له میشه... تواضع الکی... مهربونی زیاد از حد...

سیدجان، عید غدیر نیست، ولی امشب بهم عیدی بده. دعا کن عزت داشته باشم و خدا بهم عزت بده.. من هیچی ندارم. این هیچی نداشتن از سر تعارف نیست. ندارم واقعا. چند روز پیش می خوندم که یعقوب توحیدی ترین جمله رو گفت: فصبر جمیل والله مستعان علی ما تصفون.

حتی صبر رو هم از خودش نمی دونسته. اون وقت چیزی ندارم که بگم مال کیه. مال منه یا خدا. 

فکر کنم تو روابط اعتباری دنیا غرق شده ام و باید بیشتر تلاشمو کنم که با خدا معامله کنم.

به بنی بشری کاری نداشته باشم. ولی نمی دونم کار کردن چجوریه؟

مالکیت چجوریه...

مثلا علامه می گه این خونه مال نیست که بخوام بهش فکر کنم. مال خداست.


پ.ن۳

بیا کنار هم قدم بزنیم... دلم می خواد تمام اونچه که بعد از تو خراب کردن رو بریزم دور و بگم به من چه؟ 

بگم به درک که هرکی از هرجایی با هر سوادی داره تورو مواخذه می کنه در صورتی که ارزنی نمی تونه خودشو مدیریت کنه، ولی میشه متخصص مدیریت در ایران و طراح انواع استراتژی ها ...

خوشحالم از اینکه همیشه با مردم و حرف مردم یک دست نبوده ام. شاید عملم شبیه به اونا بوده، ولی ایده ئولوژیم اونی نبوده که بقیه داد زدن. چه مخالفان چه موافقان...

چه عربده کشان آزادی، چه عربده کشان حکومت


پ.ن۴

چقدر خوشحالم که فاطمه نیست.

و چقدر راحتتر زندگی می کنم و ازادیمو سلب نمیشه.

الحمدلله.