تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

خواب

خواب میز تحریر دوران مدرسه‌مو دیدم. داشتم جابجاش می کردم و تکیه ش میداد به پنجره. نور خوبی از پنجره میومد. پرده قشنگی  به پنجره بود... ولی میزتحریرم همونی بود که بود. قهوه ای، چوبی، و یوغور یا یغور...

و اندازه جسم من خیلی کوچیک شده بود.


دوران کودکی...


دورانی که دوست ندارم برگردم. احساس می کنم دوران خیلی خیلی مزخرفی بود. 


همچنان خوابم میاد. این هفته یکم حالم بده. درونیاتمو تو جلسه بازگو کردم و از همون روز مریض شدم. فرداش یعنی سه شنبه هم یه فشار عصبی بهم وارد شد که سیستمو زد بهم.


پ.ن

مدام دارم به پول شهریه این ترم فکر می کنم. و اینکه دوباره چقدر از زندگیم عقب میمونم. همه چیز پایاننامه رو روال طبیعی خودشه اما مشکل اصلی اینه که من دارم هضم میشم تو پایاننامه.

انگار این پایاننامه خودش یه سلوکه که داره منو مزه مزه میکنه.

و به زمان نیازه...

زمانی برای ته نشین شدن


پ.ن

خوابم میاد.

حالم خوش نیست.

انرژی زیادی ازم رفته و من خسته م.

خسته...

نمی دونم این انرژی رو چجوری بازسازی کنم.


پ.ن

دارم زمان رو بررسی می کنم. این که این روزها، روزهای خوش زندگیمه و روزهای خیلی بدی رو در پیش دارم؟

یا اینکه این بدترین روزهای زندگیمو و روزهای خوشی در انتظارمه.

تو اولی همش حال خوف دارم و تو دومی رجا.

یعنی زندگی درحال خوف و رجا، همینه واقعا؟


پ.ن

چی شد که به عشق رسیدم؟


پ.ن

و اینکه اینستاگرام هممونو عکاس و نویسنده و روایتگر و فیلمساز کرد. و توییتر هممونو افسرده و سیگاری و کی فازش سنگینتر باشه برنده ست!

خلاصم ازین روزها از توییتر...

چه سمی بود درون من.

وای

چه روزهایی بود...

زندگیمو مدیریت می کرد.

چه قدر جدی گرفته بودمش. 

اینستا هم در بی رغبتترین حال ممکن میام. 

زندگیم خلاصه شده چندتا گروه تلگرامی و گروه واتس اپ که اینا هم در آینده نزدیک تمام میشه.


پ.ن

حالم یه جوریه. فعلا


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد