تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

اشتباهات ما

من نتیجه رفتار بابام هستم. با ادم هایی نشست و برخاست داشت که نازشون می خرید، اشتباهاتشونو به گردن می گرفت و همیشه بدهکار همه بود.

وقتی جایی به بابام ظلم می شه، دردم میاد. تمام دردهای خودم جلوی چشمام میان. سرد و سخت اون لحظات رو می گذرونم. فقط به خاطر اینکه دعوا نشه، کسی رو نمی خام ناراحت کنم. ولی انگار ادم ها وقیح تر میشن. حق به جانب تر می شن و این نتیجه رفتار مزخرف منه. اونا جنسشون همینه من نباید گند بزنم.


خیلی جاها می بینم بابا حرف درستی رو می زنه ولی من به خاطر یه ترس مزخرف، اونو منتقل نمی کنم.

اصلا جدی حرف زدن برای من سخته.

واقعا سخته.

و هربار خرابتر می کنم...

بگذریم. 

آقا-۳

خودش گفت علاقه ای نداره.

خودش گفت با من آٰرامشی نداره.

کلا هم برخوردی دیگه باهام نداره.

محل هم نمی ذاره.

حذف شدم از ذهن و روزگارش...


ولی

ولی هنوز یه چیزی ته دلم می گه که دوستم داره.

به قلبم توهین نمی کنم. ولی کاش قلبم بفهمه که اون نه بوده، نه قرار بوده باشه و نه نخواهد بود...


قلبم... عزیزم... فدات بشم...

بیا و یه جور دیگه نگاه کن. اون نور بود. شرح صدر بود. مصداق صبر بود. باشه؟

ولی مال مردمه. باشه؟

ادم قاطع و راسخیه. وقتی یه حرفی می زنه دیگه پای اون حرفش وایمیسته. 

پس امید نداشته باش. باشه؟

همه چیز خوبه، ولی یه جاهایی تو دلت تنگ می شه، برای منم داستان می سازی.


پ.ن

هر شب برای غربتش دعا می کنم. 

مصابیح-۳

تلوتلوخوران، وارد کلیسا می شود.

همه ایستاده اند.

لباسهایش پاره شده اند و قسمت هایی از بدن معلوم است...

صدای دعا و زمزمه در کلیسا پیچیده است.

از بین دو ردیف عبور می کند...

ردیف به ردیف سکوت می کنند و بهت زده اند.

+این اینجا چیکار می کنه؟

-هیسسس

پچ پچ زنی به مرد کناری اش است.


شروع به آواز می کند...

all I need is you...

و گریه های او...

کارگر کتاب ها

در نمایشگاه کتاب این تصویرو زیاد دیدم.

که کارگری در حال حمل کوهی از کتابه. 


چه قدر تناقضه...


این قدر مفهوم بزرگه که قابلیت تبیین ندارم. و اینکه حتی نمی تونم تو کلمات بگنجونم. فقط می تونم همینو بگم:


حمالی که بارش کتابه!


پ.ن

یا لطیف

ارحم عبدک ضعیف

مصابیح-۲

آزادی را از تو گرفته اند...

خسته شده ای.


چیزهایی هست که به بهانه آزادی از تو گرفته اند اما آزادی رو به تو داده اند.


اما

در شکلی دیگر

و تو همچنان نگاه می کنی...

و تو نگاه می کنی

 تا


تا خسته تر از همیشه

به خودت باز گردی.

رنج عمیقی ست آزادی.

هر قدر که بالاتر می روی باز می بینی چیزی هست که آزادی تورا بگیرد...


به راستی آزادی کجاست؟