-
سرخپوست
دوشنبه 4 فروردین 1399 02:02
چه فیلم خوبی بود :/ خیلی خوشم اومد. چقدر ازین جور شخصیتها خوشم میاد. اگه زنده موندم، ایشالا فیلمهای نوید محمدزاده رو میرم میبینم. و همین طور جواد عزتی.
-
صبا
جمعه 1 فروردین 1399 02:39
با تمام بچهها زیر بار فشار داشتیم می مردیم. حس میکردیم تو این جای تنگ، دیگه نمیتونیم نفس بکشیم و عین فشار قبر بود برامون. من فقط داشتم لحظات اخر مرگ رو می شمردم یک دو سه یک دو سه یک... یکی از بچهها شروع کرد گریه کردن. داشت میمرد زیر بار اون همه درد. من نمی تونستم بهش دلداری بدم. سخت زجه میزد. صداش قطع شد. سکوت شده...
-
گو رمضان باش..
چهارشنبه 28 اسفند 1398 02:07
با برادرم و خانمش و برادرزادهم رفتیم احیا، مسجد محلاتی. اقای صمدی آملی میومد. قرآن سر گذاشتیم و چه حال عجیبی بود... چه قدر این ادم متفاوت بود... وقتی برمی گشتیم، من اون موقع شب خیابونای تهران رو دیدم. محله ها جنوب شهر. موتورسوارا... چه حال خوبی بود... چه قدر قشنگ بود... بافت مذهبی که اون موقع بیرون بودن و لباس مشکی...
-
نرگس
سهشنبه 20 اسفند 1398 20:32
داشتم با مترو بر می گشتم، که روبروم زنی نشسته بود و چند شاخه نرگس تو دستش بود. خیره به گل ها بودم و درگیر اهنگی که گوش می دادم. اهنگ محسن چاوشی که شعر حسین پناهی رو خونده: عمو زنجیر باف... تازه فهمیدم که حرف حسابت منم... طلای نابت منم... اهنگ پلی میشد و من خیره به ریتم لطافتی که دستهای اون زن با گلها، گرفته بود شده...
-
دلتنگی برگشت خورده
شنبه 26 بهمن 1398 07:10
خواستگار قبلی بعد از مدتها پیام داد و ابراز دلتنگی کرد و دلتنگیشو در نطفه خفه کردم :| ادم جالبیه ولی چه کنم که این ابعاد جالبیش در امور دیگه از قبیل سکسهای متعدد و... وسعت داره! نمی دونم با این پرونده، چرا حال منو می پرسه؟ خب البته واضحه:| خلاصه که این طوری. اقا این پادکست هلیتاک، این دختره این قدر خوبه صداش، که با...
-
امام آمد...
شنبه 12 بهمن 1398 18:35
امروز امام میاد و من خوشحالم. از این که هست. از این که اون لبخندش برای من زنده ست. اون عمامه مشکیش که از همه عمامه مشکی ها برای من عزیزتر و واقعی تره... فرآیند کاریم تغییر کرده. و احتمالا باید مشغول به کارهای دیگه ای بشم و مفهوم جدیدی رو به زندگیم بدم. "تاثیرگذاری" یادمه هـ می گفت از ایران رفته چون اون...
-
عزیزترین
چهارشنبه 25 دی 1398 18:52
...
-
یازده روز گذشته
یکشنبه 22 دی 1398 16:21
قصه از دوشنبه شروع میشه. دوشنبه ۹ دی...رفتم سر جلسه، و وقتی برگشتم پر از سختی و سردرد!پر از نداشتن...چون همه چیو ابراز کرده بودم.تمام اونچه که این مدت در دلم گذشته بود.شب شده بود و داشتم راه می رفتم و با خودم حرف می زدم، که رفتم پشت پنجره...پرده رو کنار زدم...آسمون خالی بود.درختها لخت و عریان...بغضم شکست و گفتم میشه...
-
خواب
پنجشنبه 12 دی 1398 13:48
خواب میز تحریر دوران مدرسهمو دیدم. داشتم جابجاش می کردم و تکیه ش میداد به پنجره. نور خوبی از پنجره میومد. پرده قشنگی به پنجره بود... ولی میزتحریرم همونی بود که بود. قهوه ای، چوبی، و یوغور یا یغور...و اندازه جسم من خیلی کوچیک شده بود.دوران کودکی...دورانی که دوست ندارم برگردم. احساس می کنم دوران خیلی خیلی مزخرفی بود....
-
به روی خودم نمیارم...
سهشنبه 10 دی 1398 01:03
وقتی یهو یه خاطره ای ازون پشت پسلا میاد جلو، چشمام پر اشک میشه، ایگنور میکنم و دوباره ادامه میدم......من هیچی تو این عالم ندارم. علافم و علاف...هیچ الگوی درستی واسه زندگی کردن ندارم...اینقدر خوندم و فکر کردم، که شبیه این پیرزنام.تو یه محیطی که افراد مسن میان، شروع میکنن به حرف زدن درباره محبت و بخشش.و وقتی ازم سوال...
-
تغییر اسم وبلاگ به "تو"
یکشنبه 1 دی 1398 00:05
چقدر دلم میخواد آوازی باشم که از غربت و فراق روی زمین ناله میزنه.وقتی اسم اینجا صریره، یعنی هنوز من هست و توها بسیارند!من تماممن ها تمامفقط تو!تو!قرار نبود این طور دل ببری!قرار نبود تنهاییمو به رخم بکشی و من بمونم و اون دریا و ذره ذره قدرتی که در خیال دفن شد.باقی زیاد نیست و فانی کم نیست...روی صفر بندبازی میکنم.
-
ذکر هندی
شنبه 30 آذر 1398 12:09
جدیدا متمرکز شدم روی یه اهنگی که یه ذکری رو مدام تکرار میکنه. هربار که گوش میدم، تصویر ادمهایی میاد جلو چشمم که قطعا شماتتم میکنن که معنیشو نمیدونی، اصلا نمیدونی برای چه موقعی اینو گوش نیدن و اثراتشو فلان و فلان و فلان...بیخیال به همه گوش میدم.Aadays Tisai Aadaysاثر خانم Snatam Kaurازین که شرقی هستم لذت میبرم....
-
یار غمخوار وفادار به جز دوست نبود...
چهارشنبه 27 آذر 1398 00:07
...
-
روز تولد
یکشنبه 17 آذر 1398 20:58
فردا روز تولدمه...18 اذر 69 ساعت هفت صبح به دنیا اومدم...خیلی دوست دارم بدونم برا چی منو فرستادی روی زمین؟یا خلقم کردیبا اینکه موقعی که منو خلق کردی حالت چجوری بوداون دنیام اباد نیستمثل این دنیامکاش ادم بشم.دیروز یه کادو تولد برا خودم خریدم.خوشحالم به دنیا اومدی حانیه...خوشحالم
-
صفین!
شنبه 9 آذر 1398 21:21
امان از صفین! امان و امان و امان... همین دیگه
-
عنوان ادراکات جزئی در جهت توسعه کلیات-5
پنجشنبه 7 آذر 1398 01:30
یه طوری قاتی کردم برای مدیر، که خب هنوز نمیدونم من مذاکره رو بردم یا نه... گستاخ و جسور؟ نه! صرفا یه بار برای همیشه گفتم مرگ یه بار شیون یه بار... و حرف دلمو زدم. مدیر هم جوابمو دادم و قانع شدم. قانع. و البته مدیر مستاصل شد ازینکه گفتم که دیگه نیستم. گفتم باهات حقوق فلان رو می بندم، گفتم نه. گفت چرا؟ گفتم می خوای خورد...
-
عنوان ادراکات جزئی در جهت توسعه کلیات-4
یکشنبه 3 آذر 1398 03:13
و من لطافت تو را دوست میدارم. جز تو چه کسی عین لطافت است برای من؟ جز تو چه کسی می تواند بیتاب گردن انار شود که مبادا بشکند؟ و من دم به دم، به تو محتاج تر میشوم... پ.ن هنر همان اسماءالله بود که به آدمی آموخته شد. خلق امر لطیف، جز لطیف، ممکن نیست و فرشتگان باید به این لطافت سجده می کردند... و لعنت بر ابلیس! و لعنت و...
-
عنوان ادراکات جزئی در جهت توسعه کلیات-3
جمعه 24 آبان 1398 19:47
نات اُنلی نرفتم نهار و سینما، بات آلسو خونه خوابیدم:/ فردا میرم نهار
-
عنوان ادراکات جزئی در جهت توسعه کلیات-2
پنجشنبه 23 آبان 1398 23:04
این هفته اخرین پرونده باز عشق و علاقهم تموم شد. حدود چهار سال پیش به یکی گفتم دوستش دارم، ردم کرد "علقههای بی در و پیکر" امیدوار بودم. سه سال پیش دوباره پیگیری کردم. تابستون، خیلی قبل تر از عقد هـ، دوباره پیگیری کردم و خب بلاک شدم. هـ عقد کرد... نابود شدم. دوباره جون گرفتم. و باز اخرین کورسویی که بود...
-
عنوان ادراکات جزئی در جهت توسعه کلیات-1
پنجشنبه 16 آبان 1398 08:03
داشتم به این فکر می کردم که چی شده؟ چرا به درجه ای از عرفان رسیدم که دلم می خواد هیچ چیزی رو بروز ندم؟ چرا این قدر نه محتاج ابرازم نه کشف شدن؟ مگه غیر این بود که دوست میداشتی بشناسنت و عالمی رو بنا کردی برای تحقق این امر؟ پس من چرا روز به روز ارامتر و سردتر میشم؟ اما انگار درونم گلوه ای از آتیشه که تمام بدنم و روحم و...
-
عنوان ِ حال وجد عارف
جمعه 10 آبان 1398 22:25
دیروز رفتم قم... و حالم بهتر شد. امروز هی به سما گفتم بیا بریم سینما، بلکه حالش خوب شه. گفت نمیام... حال خوبمو می خواستم باهاش شریک شم و خب خال و حوصله و رمق نداشت... هیچی دیگه خودم رفتم رد خون رو دیدم. چه حال خوبی بود سینما... اولین باری بود تجربه سینما رفتن رو داشتم. قبلنا چون با کسی می رفتم، نمی فهمیدم چی میشد. اما...
-
عنوان خواستن تعلق داشتن و نداشتن
پنجشنبه 2 آبان 1398 23:30
اینکه عین جت داری میپری و دلت می خواد پات رو زمین باشه. یا اینکه می خوای فقط بردت زیاد و زیادتر شه... پسره به سما گفته نه، سما داره میمیره و میمیره و میمیره... منم فقط نگاهش می کنم. سر شدم. دیگه عین خون که برا دکترا عادی شده، برا منم عادیه. همیشه که به خواستن ما نیست که... وقتی سرعت گردشت در افلاک زیاد میشه و هر لحظه...
-
عنوان خلاء
پنجشنبه 25 مهر 1398 02:16
خیلی عجیبه که بعد از چند روز پرکاری، وقتی که میام تو زمان بیکاری، انگار دشارژ میشم. پر شدن و یهو خالی شدن... یا افسردگی پس از شیدایی... خیلی گیر میدم به خودم حالم بد میشه. ولی خب حالم بهتره. امشب زود خوابم میومد. داشتم هایدگر می خوندم. هی چرت میزدم. به خواستگار محترم پیام دادم. کات کردم و الان بیکارم... داشتم فکر می...
-
عنوان رفاقتهای نصفه نیمه
شنبه 20 مهر 1398 01:24
الان دقیقا در این نقطه صفر مرزی، به شدت احساس گریه می کنم. حالم خرابه و دلم می خواد با تمام آدمهای دنیا هیچی رابطه ای نداشته باشم. احتمالا یه مدتی منزوی بشم. بیخیال... این که رفیقی رفت و من داغدار شدم. این رفیق رو تا حالا ندیده بودم. ولی تو تجربه ها و دردهایی شریک هم بودیم. غمخوار بودیم و مدتی بعد ارتباطمون کم شد. تا...
-
عنوان اثرگذاری
دوشنبه 11 شهریور 1398 02:10
یادمه هـ می گفت من اینجا زندگی می کنم چون اینجا تاثیرگذاریم بیشتره. تو سیستم فاسد... و بقیه حرفشو به ذهن ندارم، به قلب دارم. یعنی درک کردم چی میگه ولی زبونم هیچی... پ.ن به مرحله ای رسیدم که مدیر نگهم داشته که چند وقت دیگه بتونه ازم استفاده کنه و الان سرمو به کارای خیلی جزئی گرم کرده. مجموعه ای که هستم ادمهای حرفه ای...
-
عنوان ذلیلی
پنجشنبه 31 مرداد 1398 21:58
هیچی دیگه رسما هیچ دکوری ندارم! این هفته پیک کاریم بود. قضیه چیه؟ یک تو محیط کاری، نزدیک هزارتا دایرکت جواب دادم و بیشترشون دخترهای خیلی پولدار بودن. من وظیفه م معرفی دوره مدارت فرانسه بود و خب هرکی میرسید و تا عدد پولشو می شنوید، رسما یا قاتی می کرد که چقدر مجموعه کثیفه همچین پولی رو می گیره یا چقدر پولداره و من باید...
-
عنوان در حال پیانو گوش دادن
یکشنبه 27 مرداد 1398 02:03
هر وقت به انگشت های درازم نگاه می کنم و حالم بد میشه، یاد حرف میرنصیری میوفتم که می گفت انگشت بلند جون میده برای پیانو زدن. الان دارم پیانو گوش می دم. خیلی ساله دارم پیانو گوش میدم. داشتم به این فکر می کردم که اگه معشوقم روزی ناراحت باشه و در خونه رو بزنه و من درو باز کنم و از نگاهش بفهمم مغمومه و بیاد روی کاناپه پشت...
-
عنوان خر است
جمعه 25 مرداد 1398 21:17
دلم می خوام بگیرم تمام عنوانهای دنیا رو بزنم. اه پ.ن مثل اسب کار می کنم. و احساس می کنم علافم... تمام مدیرا و بالا دستیام آرمانگرا و هدفمند و خوش فکر. دیروز مدیر باهام حرف می زد. گفتم من زود سرد میشم. فضای ذهنیم گرمه ولی تا می فهمم دیده نمیشم، سریع ولش می کنم. مدیرمون ادم خوبیه. همیشه سعی می کنه امید بده، کمکم کنه رشد...
-
عنوان عصبی
دوشنبه 21 مرداد 1398 13:34
اعصابم له هستش! برای اینکه مامانم ماشین مزخرف گوییشو روشن کرد و هی استرس میده شوهر نکنی این میشه، شوهر نکنی اون میشه، ای مرده شور هرچی شوهره ببرن! این قدر با داد زدن دعوا کردم، صدام گرفته. واقعا تف به زندگی! تف! واقعا هرکی تنها زندگی کرد، بدبخت شد؟ من عصبانیم! هی می گم از زندگی خصوصی ملت نگو، به من چه؟ مگه من شرایط...
-
عنوان زخم شده
جمعه 18 مرداد 1398 23:13
اقا الان این برادرزادم با تفنگ زد تو سر اون یکی برادرزادم و اون یکی دردش گرفت می خواست این یکی رو بزنه که من دستمو حایل کردم و وسط کتک کاری زخم شدم. کتک خوردم و اینا... پ.ن دیروز کتاب خریدم، روان درمانی اگزیستانسیال. دارم رو موضوع پایاننامه م کار می کنم و بحث بحث تنهاییه. از پدیدارشناسی و ارتباطش با تنهایی گرفته تا...