تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

به سرم زده ست هوایی

خواندن کتابهای صادق تمام شده است. صادق می نوشت و من می خواندم و دیوانه می شدم. صادق را دوست داشتم. بی پروایی اش را دوست داشتم. قلمش را دوست داشتم. اما عقیده اش برایم به منزله ی تهوع سارتر بود!

وقتی صادق می نویسد، تنها نمی نویسد! بلکه با تمام روحت بازی می کند! با تمام سلولهای بدنت دوستی می کند. می نویسد اما باطنش نوشته ی خالی نیست! خالی ات می کند هر چقدر هم پر باشی! نفوذ را از صادق آموختم آن موقع که بوف کور می خواندم. بیزاری از عشق را فهمیدم که حالتی از غریزه است زمانی که زنده به گورش را می خواندم.

صادق می نویسد. هنوز می نویسد. نمرده است ولی هنوز قلمش طرفدار دارد.


فانوسی کهنه برای طرفداران:


صادق همان بوف کوری ست که هیچ گاه نفهمید حقیقت چیست!

دانست که یک جای کار ایراد دارد اما نفهمید که کجاست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد