آبنبات خوشمزه ای در دهانم به این طرف و آن طرف می رود. آبنیات طعم ملسی دارد. به ناگاه ظرف آبنبات بر می گردد و آبنبات سفید شیری از آن به بیرون می پرد. دلم برایش می سوزد و آن را هم در دهانم می گذارم و در کنار آبنبات ملس شروع به خورده شدن می شوند. انگار کنار هم دارند زندگی می کنند. خوشا به حالشان. طعم شیرین و ملس کنار هم می نشینند اما من...
چه کنم؟
دیگر چاره ای نمانده است.
صبر می کنم.
شیرینی و ملسی، وجه مشترکشان جنس هم بودنشان است.
من ماندم.
و او رفت!
تمام.
کاش آبنبات شیرین ما هم بیاید.