تشنه ام شده! فلسفه می خواهم. و این تشنگی مرا تاب نمی دهد.
خسته ام!
و تکیه گاهی از نفس های افلاطون
از نگاه اشراق
و از درد صدرا
عطش...
عطش دارم.
هرگاه "عطش" را با خود می خوانم، انگار باز تشنه ام می شود از نام بردن این کلمه!
عطش همین است.
که از فهم و خواندن خود کلمه هم عطشت زاده در زاده شود.
همان تصویر آینه ای در آینه ای دیگر...
و این هلوع این روزهای من است.
پ.ن. سحر اضافه کن به فهم آسمانم