تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

صدای خش خش ِ

گوش کن! داره صدای خش خش میاد!


***


همه چیز مهیاست. همه در هم می لولند. نور با صدای موزیک در هم تنیده شده و جو جالبی را به دیسکو داده است. پدرش در میان جمعیت عبور می کند و تنها عبور می کند.

آن بالا، درست در طبقه ی بیست و یکم هتل، پدر نماز شب می خواند و زجه می زند و امان می خواهد و این پایین در لابی هتل، امان نمی دهند! به خود امان نمی دهند! به انسانیت امان نمی دهند.



کتاب داستان کودکی اش، پدرش بود و سفرهایش. با آن مرام بزرگ شد. گذشت… از خوش گذرانی… از تجلی خود… از هر چه می گفت من!

چه نمازهای مستحبی ای را که شکست، چرا که همیشه از توجه حس بیزاری داشت و از تشویق حالت چندش!


***


دنیا را جور دیگری نوشته اند و او را جور دیگر!


حذر می کند از بوی عطر و روسری رنگی! چرا که ممکن است دلبری باشد!


حذر می کند از سخن گفتن و سراییدن با آن صدای نازک و پر از لحنش چرا که جلوه طبع حساسش، بدجور دل می برد!


حذر می کند از برای کسی لباس پوشیدن! حتی لباس پوشیدنش نیز با آن که زیر چادرش است نیت الهی دارد!


حذر می کند از برای کسی بودن! چرا که قفس خیال، محالش می کند و خفه می شود در آن دودی که قلبش را پر می کند!


لبخند می زند و دندانهایش چون نگین های برلیان چشم را می زند! اما زمانی که مردی هست، رو می گیرد!


***


اس ام اسش را می خوانم. نوشته است:


سلام. خوبی؟

حانیه جان حلال کن. دیروز که خسته بودید و حواستون به استاد نبود و مشغول صحبت با دوستتون بودید، من باید بهتون یادآوری می کردم که به حرف استاد گوش بدید و نگفتم! به این امر واقف بودم  ولی حذر کردم. ببخشید. خدا هم مارو به واسطه بخشش شما ببخشه.


یخ می کنم. اس ام اس دومش را در حالی که چشمانش با توجه جمع بسته ام می خوانم:

 

گفتم بگم شاید ناراحت بشید، ولی رشد شما به ناراحتیتون ارجحیت داشتو خلاصه ببخشید.


سکوت می کنم.


***


نمازم تمام می شود. صبر می کنم تا صحبتش تمام شود. بلند می شوم و سلام می کنم و تبریک می گویم. چرا که به تازگی عقد کرده است. 

نگاهم می کند و با امید خاصی و دعای مستجابی می گوید ان شاءالله قسمت شما! تمام خواهش را درون چشمانش می بینم که جمع شده است تا به خدا بگوید خدایا هوای این دختر را هم داشته باش.


آرام کنارم می نشیند. عکس نامزدی اش را نشانم می دهد و می گوید خوب شده ام؟

من هم که معنای خوب شدن را در اون نمی فهمم چرا که نهایت زیبایی ست، می گویم آره ما شاءالله.


انگار دوست دارد بگوید تصور نکن متاهل شدم، تو برایم فرق می کنی! تو همانی هستی که بودی. این لطافت، تنها از قلب لطیف بر می آید.


***


نگاه های متفاوتی در دستچین دوستانم می بینم. انگار همه مکروا و مکرالله شده اند که این معدود دوستاتنمان گوهر به حساب می آیند.


***


گوش کن داره صدای خش خش میاد.

صدای خش خش خشیت آدم هایی ست که تنها برای خدا نفس می کشند و لا غیر. ان شاءالله روزی ما هم بشود.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد