تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

شیدایی

و آن آتش را از دور می بینم!

به آن نزدیک می شوم.

صدایی از جنس معجره رخ می دهد.

می هراسم.


لب به سخن می گشاید: که نترس! بر تو ترسی نباشد!


نگاه می کنم و جان و دل آن را می پذیرم.

...


حال این روزهای من این است! در جایی ام نزدیک به معجزه و از جنس هراس و تردید. انگار سرد شده ام.

خیال از من رفته است.


می ترسم از روزی که چون کارگری خالی از حس، جنس عاطفه را بسازم و چون زنان دیگر صرفا خدمت کنم و لذتی از آن نبرم.


می ترسم از آن روزی که نباشد انیسی!

می ترسم از آن روزی که نباشد طبیبی!

می ترسم از آن روزی که نباشد رفیقی!

می ترسم از‌ آن روزی که نباشد حبیبی!



یا انیس من لا انیس له

یا طبیب من لا طبیب له

یا رفیق من لا رفیق له

یا حبیب من لا حبیب له


خدایا بر ترسم غلبه می کنم و شجاعتی را در تاریخ زندگی ام می نویسم که به من افتخار کنی و بگویی :


فتبارک الله احسن الخالقین


این روزها برای این ساخته شده اند که من را بسازند!


زنده باد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد