شنیده ام که خسته شده ای مهدی جان
از این دلی که شده حرم سرای این و آن
من و صدای تو و نگاه مادر و غم
من و شکسته امیدی که مرده است و می دهد جان
من و اتاق و خاطره ی بابای دست بسته
من و دستان تهی و بت و ساقی و آن
شنیده ام که می خری شکسته غروری که
رها شده است در هوای شهر و آن خیابان
هنوز درخت به امّید تو برگ می دهد
هنوز برگ به امید تو می خورد تکان
دلم شده برگی که نه بادی هست و نه درخت
معلق است بین هوا و درخت و آن خیابان
بریده باد زبانی که ز تو بیشتر زند وصف
ولیکن من از تو خسته ترم مهدی جان