تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

باران گریه های آدم است...

دلم خواست امروز بیرون بزنم... از همه چیز و همه کس... نم نم باران بود و صدای موسیقی باد... چتر برداشتم و قدم گذاشتم به خیابان... با خود تکرار می کردم و اذ قال ربک للملائکة ان جاعل فی الارض خلیفه ... و راه می رفتم. قدم های سنگین و با طمأنینه... مدتی ست چادر سنتی کنار گذاشتم و چادر عربی سر می کنم. گردن درد دارم. چادر عربی را خوب نمی توانم جمع کنم. کنار خیابان راه می رفتم. خواستم موسیقی گوش کنم که دیدم هندزفری به همراه نیاورده ام. مدام چهره معلم ادبیاتم جلوی چشمم می آمد. چقدر حس عمیقی بین من و او بود. البته یک طرفه بود اما با تمام وجود درکش می کردم. بعد از او در هیچ تنی اثری از عشق ندیدم. دلم می خواست تمام عمرم را با اون صحبت کنم. صدای خسته و خش دار... مهربانی بودن نگاه و قلب زیبا... اما مرد بود! مردِ مرد... حس می کردی کنار واقعا هیبت امیرالمونین ایستاده است. صلابت حسن بن علی و لطافت حسین... وارد پاساژی شدم. آدم هایش فرق داشتند. مردی را دیدم کفش های گل گلی پوشیده بود. مرد دیگری با هیبت دیگری... زن ها که دگرگون بودند.


از پاساژ بیرون آمدم. فکر می کردم خیلی بیگانه ام و خلوت آن ها را برهم می زنم. با خود مدام می گفتم: ما زبانمان یکی ست، کشورمان یکی ست پس چرا نمی توانم ارتباط برقرار کنم؟ وارد پاساژ دیگری شدم. دخترخانومی را دیدم که با موزیک تندی، ریتم گرفته بود و وقتی مرا دید ترسید و ایستاد از تکان ها و موزون های تنش.. لبخندی زدم و به راه خود ادامه دادم. از پاساژ بیرون آمدم و چتر را باز کردم. مدام با خود چالش داشتم که چرا باید لبخند بزنم؟ باید اخم می کردم و می رفتم. ولی واقعا از ترسش خنده ام گرفت. انگار گشت ارشاد جلویش را گرفته و ...

هر چه بود عکس العمل بدی بود. دیگر نخواستم ادامه دهم و به انتهای خیابان برسم. برگشتم. 


حس انقراض بهم دست داد... انگار ما تمام شده ایم. انگار مارا پرتاب کرده اند به دنیایی که هیچ کس مانند ما نیست. دلم غم گرفت. برای اینکه شده ام زنی که هیچ شکلی چون زنان امروز ندارد. دلم برای زن امروزم سوخت. چه کار کنم؟ چه کار می توانم کنم؟ 

نغمه ها و ناله های آدم را می شنیدم که از اشتباه خود گریه می کرد و .... ما هم اشتباهی هستیم... نه به درد مردممان می خوریم نه به درد خودمان


پ.ن

فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد