دستانم را دراز می کنم و ستاره یقین را می چینم. پیراهنش را باز می کنم و صدای نور را می شنوم.
یقین دست در سینه ام می برد و نور را می بیند. نور درونم منعکس می شود. تا دیروز صدای خدا طنین انداز بود اما حال
وجودم همه اش
آیینه کاری شده است...