تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

در پس کوچه های انتظار..

خودم به تو گفتم که انتظار درد تلخی ست. مزه زهرمار می دهد... آرام در آغوشم گرفتی و گفتی هر چه هست طهارت وجود توست و تویی که وابسته به ظرف روبرو، عشق خود را می بینی!


گفتم و خدا؟

آیا ظرف دارد؟ قطره ای را به دریا انداختن؟ و آن را پس بگیری؟ منی که روزها و شب ها رو به حسادت ائمه گذرانده ام؟

عاشق می بینم، خیانت و حسادت درونم شعله می کشد....


با من چه کرده اند؟


گفتی: شکایت کن! اما فراموش نکن!


زبانم بند آمد... پنجره عشق را باز کردم. دیدم نوری نیست و فقط سایه من روی دیوار افتاده ست... هنوز کورم برای دیدن نور. ظرف روبرو را شایسته برای برگردان عشق نمی بینم! و من در حسرت نوازش لبانش روز به روز پیر می شوم...


اری... تکه عکسی داده اند به دست ما و نشسته اند به تماشای ما...

و ما می گذرانیم و می گوییم این نیز بگذرد...


پ.ن یه نفر خیلی حواسش به منه...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد