تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

پر پرواز ما شکسته شده...

سلام.


این جا حال ما خوب نیست. گرد و غبار گناه و ریا و بی خدایی، دارد خفه مان می کند.

ما مانده ایم و توجه هیچ خوشی ای...

حال ما خوب نیست.

روزهایی را به یاد دارم که دوست داشتن و عاشق شدن، گرمای وجودمان بود و با آن بهار می شدیم. اما 

اما الان درست در همین نقطه، به صفر وجود رسیده ام. 

صفر وجود یعنی خالی شدن از وجود و موجود و عدم

جایی که نه زمان مطرح است نه مکان و نه هیچ چیزی...

خلا!

سمفمونی دموکراسی رو که تموم کردم، انگار  تکه ای از وجودم روی کاغذ پیاده شد. من بودم و او... بی توجه و خالی از همه چیز.

شاید تنها داستانی که خالی از عشق بود همین خدایگانی بودند که در سمفونی نفس می کشیدند. 

من مردم... اما زنده شدم... به بهت... به خیانت ها و تجاوزها... به نداشته ها و داشته های دنیا... به گذراها و ناگذراها... به لعنتی ها و غیر لعنتی ها.


آری من مرده ام. مرده ای در دنیا که در جهانی دیگر نفس می کشد...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد