تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

رابطه ها...

امروز از سه راه تا خونه مون رو پیاده رفتم. یه دختر شاد و شنگول و پر از انرژی...


کلا وقتی از کلاس نقاشی و کلاس زبان میام، شبیه یه گنجشکی می شم دم طلوع آفتاب هی از این شاخه به اون شاخه می پره و می خونه و بازیگوشی می کنه. تا چند ساعت فقط تو خونه حرف می زنم و سر به سر برادرام می ذارم و آخرشم برادرم می گه حانیه! شما دخترها خیلی لوس هستید :/ 

خیلی وقتا که از کنار بچه ها رد می شم یه شکلک خفیفی در میارم و اون بچه هاج و واج نگام می کنه که این کی بود چه بود کجا بود...


خلاااصه... از کنار مغازه ها رد می شم. شور انتخابات و خرید و پویایی لذت بخشه.

 ابرهای بالای سرم پر از جوانی ان.... پر از شور زندگی. خدا آن هارا برای هم آفریده ست... به هم می خورند و می رقصند و معاشقه می کنند. پر از جوانی... پر از  رابطه... پر از حلال برای حلال.  به اون بالاها چشمک می زنم و به ناگاه به خودم می آیم که پیرمرد خسته ای تعجب می کند از حرکاتم. از پیرمرد می گذرم.


عطسه می کنم... وااای بازم گردافشانی...

ولی خوب که فکر می کنم، می بینم چقدر جذابه که در مسیر نسیم و گردافشانی گیاهان، تو نیز فیض می بری... چقدر لذت بخشه که فیلم رابطه گیاهان را می بینی، رابطه ابرها رو می بینی، و هیچ چیزی در تو نه تحریک می شه و نه مشمئزکننده ست.


به ناگاه دختر و پسری دست در دست هم از روبرو می آیند. گرمای تن دختر به صورتم می خورم. چشمانش بدون هیچ پلکی به روبرو خیره ست و انگار تمام سلولهای تنش تشنه یک رابطه اند...

حس بدی پیدا کردم...


این همه زیبایی

این همه فیلم های زیبای خدا که لذت و سکینه رو به قلب های ما می ده...


چرا خلاف زیبایی می ریم؟


چرا تشنه چیزهایی هستیم که مارو از دیدن چیزهایی که حقیقی ان، دور می کنن؟


چرا...





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد