تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

رابطه ها - ۲

این را برای نقدی که به این پست وارد شد می نویسم.


بدی هایم جلوی خوبی هایم شرمنده است. جایی که می ایستم انگار اشتباه ترین اشتباههاست. نگاه می کنم به جریان زیبای خروج از ظلمت و ورود به نور... جریان عجیبی ست... همان طور که قبلا گفته ام دل می خواهد... صبر می خواهد... کندن می خواهد.


بدنش را لخت و عور جلویم به حراج می گذارد و تنها می توانم سرم را پایین بگیرم و بگویم: تو هم آیه ای از جانب خدایی! که اگر من جای تو بودم قطعا همین نقطه بودم. اگر من هم در کشور تو بودم روزی همین شعار می شد تمام زندگی ام.


گریه ام می گیرد. تمام چهره اش را با حیوان ها اشتباه گرفته اند. انتهای نگاهش، مظلومیت است... سپردن تن جلوی یک نفر... دو نفر... سه نفر...

خدایا دستانم شرم کرد از نوشتن بیش از سه نفر...


انگار از تمام اعماق چشمانش دیدم که می گوید من حیوان نیستم! من شیء شده ام!


خواستم کمکش کنم، نشد... انگار تن سپردن جلوی چند نفر، شخصیت اش را به اضمحلال کشانده بود. دیگر اصلا "شخصی" نبود که بتوانم با او صحبت کنم. کنار ما که می آمد، در قالب معصومیت ش می رفت و در کنار دیگری که می رفت به یک "خود" دیگر تبدیل می شد.


دلم می خواست برای آخرین باری که می بینمش به من می گفت:  I used to be pornstar


اما نگفت. ناامید از خودم شدم. که چقدر کم هستم... اگر امام بود، جور دیگری می شد. 

گریه ام گرفت... ما چه داریم؟ هیچ... 

ما که هستیم؟ هیچ... 


بدی هایم جلوی خوبی هایم کم آورده است. انگار التماس می کنند که ما دیگر نمی خواهیم بد باشیم. به دادمان برس... در این سیال "عبور" از خوبی به بدی، و از بدی به خوبی، پر از حرف است. پر از رنگ های عجیب و غریب... پر از توسل. پر از خدا شدن و خدا نشدن... پر از نگار... پر از عشق


پ.ن

وقتی بدی ای دیدیم، به بدی های خودمان رجوع کنیم. 

وقتی شمر دیدیم، به شمر خودمان رجوع کنیم.


آن وقت هر بدی ای هم می شود آیه... همان آلاء... همان نعمتی که منجر به رشد می شود!






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد