تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

مامان لنگ دراز

نوشتن رهایم نمی کند.

ساعت: ۳ و ۱۰ دقیقه بامداد

پ.ن


تو در پشت کدام قطره باران نهان شده ای؟

هرجای دنیا که می ایستم قلبم شروع به نق زدن می کند و در آخر پشت سجاده نمازم آرام می شود. برایم همان یک دانه پناه بردن، می ماند. انگار از تمام ناملایمات دنیا به او پناه می برم.


دست خانم فلانی مدام بر سرم خورده است و به یاد دارم که چقدر به "نمی توانم" هایم می افزود. هر بار که جلوتر می رفتم، انگار بیشتر عقب می رفتم. چیزی درون دستانم نبود. هرچه بود ترس بود و ترس و عدم اعتماد به خود.


تا اینکه مامان لنگ دراز سر و کله اش پیدا شد. دست نوازش کشید همراه با طوفانی از ملایمت و مهربانی. اصلا باور نمی کردم که اون همین باشد. جور دیگری به من یاد داده بودند. پر از بی معرفتی... پر از پول پرستی... پر از حسادت که مبادا رشد کند و دست زیاد شود.


اما مامان لنگ دراز این گونه نبود. مامان لنگ دراز گذاشت تا آرام آرام با موسیقی نجوای دلم، نقاشی کنم. گذاشت تا هرجایی خودم باشم و خودم شروع کنم... به من اعتماد کرد و من توانستم  به خود اعتماد کنم.


هربار که زور دنیا زیاد می شود و دستانم توانایی مقابله با آن را ندارند، به نقاشی پناه می برم. آنجا من خودم هستم. می توانم. کسی بدون پول و بدون حسادت در انتظار من نشسته است و آنجا نقطه ای از بهشت خدا روی زمین است. 

بعد از اتمام هر نقاشی، سرم را آرام روی کاغذ می گذارم و می گویم: خدای من! تو در پشت کدام قطره باران قایم شده ای؟


روبرویت می نشینم و می گویم: می دانم کدام اعمالم از تو متنفر است! خدای من! می دانم که آن ها گناه هستند! اما...


اما

تورا به اندازه تمام دهن کجی های اعمالم که به تو کرده اند، دوست می دارم. دستانم... پاهایم... نگاهم... مال تو نیست می دانم! اما قلبم برای تو می زند و امید دارد که روزی تمام بت ها می شکند 

و 

من 

تو را 

در پشت قطره های باران

 سُک سُک می کنم.


این بار قطره ای از جنس مامان لنگ دراز!




شیرین است نام محمد...

هر وقت که نام محمد آمده است اینقدر حواسم به صلوات بعدش بوده که یادم رفته  به خود اسم توجه کنم.


ولی محمد...


دهان ها شیرین می شود با بوی بهشت به اسم محمد... آن تشدید وسط کلمه و آمدن "ح" در این نام... پر از زندگی ست. حرف ح در عربی  روح معنایی از جنس زندگی دارد. 


محمد پر از زندگی ست.


پ.ن


ن والقلم و ما یسطرون...


این سوره پر از محمده.


اللهم صلی علی محمد و آل محمد


تن...

از تن فاصله گرفتن سخت است. اما 

این روزها سپری شدن می خواهد!


سعی ام بر آن است که به کودکی هایم برگردم. آن زمان که همه چیز از جنس خاک بود... بوی باران می داد.

این روزها تا باران می بارد

ثبت لذت از خود لذت مهم تر شده.


حس هایم را نگه داشته ام برای شور دادن به زندگی و هیجانات... اما با نگاهی عاقلانه از بالا فقط به عبور آن ها نگاه می کنم.


پ.ن

وقتی سبک می شوم، رغبت نوشتن کم می شود. اما می دانم از گذر آشفتگی هایی عبور کرده ام، که به تمام زندگی ام 

می ارزد.