تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

راحله

دیوارها جنسشان فرق دارد. روی آن ها را هاله از یه حریر کشیده اند. آدم دلش می خواهد ساعت ها همین دیوارهای سنگی را در آغوش بگیرد و ببوسد.

با تمام دوده هایش

با تمام سختی هایی که کشیده اند.

هر دیواری چقدر چیزها که ندیده است... طفلکی دیوارها...

شاید اگر زبان دیوارها را می دانستیم، آن ها اینقدر مهجور گوشه خیابان نمی افتادند.


سرم را به دیوار می چسبانم. در قامتی سیمانی و سنگی، دلی دارد... بدنش داغ است. می گوید مادر ندارد، پدر ندارد، اما پیرمردی روزها اینجا می نشسته و بساط عریضه نویسی به پا می کرده. در اوقات بیکاری، کمرش را از قوز به او تکیه می داده و نفس می کشیده. می گوید پیرمرد تنها کسی بوده که با او درد و دل می کرده،  از ناله های مردم حرف می زده. اما آخر همه حرف هایش از راحله حرف می زده است.

این طور که دیوار می گوید، راحله دختر جوانی ست که برای عریضه و دادخواست طلاق پیش پیرمرد می نشیند. او از دردهایش می گوید و پیرمرد کل روز را به او گوش می دهد. و شب که شده،  پیرمرد می گوید که عریضه را فردا صبح برایش خواهد نوشت. راحله تشکر می کند و می گوید که دیگر عریضه نمی خواهد و دوباره برای زندگی اش تلاش می کند. شاید برایش همین کافی بوده که یک مرد تمام حرف هایش را شنیده باشد.

پیرمرد هرروز آخر حرف هایش می گفت راحله. 

شاید می خواسته با خودش تکرار کند که باید بشنود تا زنده بماند. تا زندگی دهد.

دیوار پیرمرد را شبیه فرزندش می داند. انگار پیرمرد خود دیوار است. وجودی ازدیوار.

بدنش سرد شده. سرم را از رویش برمی دارم. می بوسمش. و می گویم اگر زنده بودم، دوباره به سراغ شنیدنت می آیم.


#عریضه_نویس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد