تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

نگاه ظریف او

نزدیک نیمه شعبان که می شود دلم بدجور می گیرد.


عیدی که صاحبش نیست. قهر نکرده... ولی رفته...

ما شکلات و شیرینی و شربت پخش می کنیم و جشن می گیریم ولی چی؟ هیچی!


***


تصویر همیشگی ذهنم:


ساحل را چراغانی کرده اند. صدای اهنگ و جشن و سور... پایکوبی راه انداخته اند.

مردی سوار بر اسب، از کنار جمعیت عبور می کند.

دریا شکافته می شود و مرد تا وسط دریا می رود و صدا می زند: 

"کسی هست که بخواهد نجات پیدا کند؟"


امواج سکوت کرده اند و فقط صدای مرد می آید... آقا ایستاده اند.... ولی اصلا کسی او را نمی بیند. صدایش را نمی شنوند...


***


بنمای رخ که خلقی، واله شوند و حیران...

کلی مغازه ها و بوتیک های متفاوت، سرتاسر بلوار رستاخیز وجود دارند. 

بالای این مغازه کلی خونه و ساختمان هایی بود که نمای سنگی سفید قدیمی داشت با پنجره های داغون.

نگاهم به این نماها بود...

باد سردی می زد...

رستاخیز نهانی در این بلوار وجود داشت.


#حانیه


نظرات 1 + ارسال نظر
. دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 01:55 http://maknunat-e-maktub.blogsky.com

بر فراز کوهساران بادها گهگاه می نالند :
_ « های ای مرغان دریا!های!
دور از این مرداب ، آب و آفتاب و آسمانی هست ؛
آیا یادتان رفته ست؟
چشم در راه شما مانده ست اقیانوس
راه گم کردید ؟ _ میدانیم
اما
از چه جا خوش کرده آید ؟ افسوس... »

_____________________________

بر بالاترین شاخه آشیان دارند ؛
خاندانی که موش کورشان می نامیم
در نام و به تیره : موش
در جثه : گربه ای..
دریغا!
آن کوران چگونه بر فراز شدند و ما
_با چشم باز _
در حضیض مانده ایم؟!

#علی_موسوی_گرمارودی
.
.
.
_____________________

در واقع هم اسمیم؛)

چه شعر خوبی... مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد