تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

گاو

بابام یادش نیست

ولی مامانم می گه:

گربه ها تو زیرزمین نی نی دار شده بودن، بابام نصفه شب رفته بوده گاوداری، شیر براشون اورده بوده!

یا از این جا آشغال گوشت می خرید و کلی می فرت تا به شرکت برسه تا سگهای کارخونه گشنه نمونن!


بابام هنوز هم قربون صدقه حیوون ها می ره و کلی تو چشماش اشک جمع می شه و می گه مخلوق خدا...


روحیه حساس و رقت قلبمونو از بابامون گرفتیم. حتی رو مامانم هم تاثیر گذاشته...


بابا هرجا گاو یا گوسفند می بینه می ره طرفش و کلی معاینه ش می کنه و کلی هم قصاب رو دعوا می کنه که آبش بده...


هر موقع خواستگار دارم، تو مجلس خواستگاری از گاو و لطافت گاو و زایمان های سخت گاو ها حرف می زنه... همه می خندن ولی ما می دونیم بابا وقتی به وجد میاد، از عشق و علاقه ش حرف می زنه...


عاشقانه های هرکسی فرق داره. مثلا من چند روزه خیلی خوشحالم که اون چسب رنگی ها رو از لوازم تحریری خریدم.


خدا حفظ کنه بابا رو...

چند وقتیه نگاهش می کنم، اشک تو چشمان جمع می شه و می گم خدا حفظش کنه...

آیه خدا باشیم، بقیه مارو ببینن سبحان الله می گن.


سبحان الله


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد