خودتو به در و دیوار بزنی، سعی کنی نشون بدی که بر احساساتت کنترل داری و مدیر خوبی هستی و از سر احساسات هیچ وقت تصمیم نمی گیری، تهش می شه چی؟
اینکه امروز تو مطلب دکتر، بعد از دوباره کثیف شدن پوشک برادرزاده م، گریه م گرفت.
یه تیکه از وجودم درد می کرد و دردش از در زانو بدتر بود یا شایدم درد دندون...
اینکه لحظاتی فقط نگاهش کردم... فقط می خواستم زمان بگذره تا به این حال و روز نبینمشش...
هر کاری کنم زن هستم. بالقوه مادرانه هایی دارم عین مادرانه های الفت زمان جوونیش (شیار ۱۴۳)
مادر از مادری ش امتحان بشه، مجنون می شه. دیوانه... و این جنون دردش دیگه وجودیه! دردش از جنس کبود شدن قلب، پاره پاره شدن روحه.
اون هر روز با خاطراتش له می شه... اینکه یه روزی بچهش لبخندی زده و فهمیده دندون جلویی ش نیش زده. اون با یاد همون دندون، ساعت ها شاهده اینه که شوق و خوشحالی اون روزش کشته میشه.
هر چقدر می خوام درگیر مادرانه هام نشم، نمیشه! فرار محاله...
مادری در یک گوشه دنیا و پسری در گوشه دیگر دنیا، و چه قدر طعم زهرمار می دهد این دلتنگی...
نمی دونم چه مرضی هست که با گریه های مادری این و اون گریه م می گیره، ولی خب هرچی هست خوشحالم!
خوشحالم که عاشق و خالق شدن در زن به جلوه مادری بروز می کنه و شاید روزی هم قسمت من بشه.
متاثر شدم.انشالله قسمت منم بشه.
فداکاری همیشه لذت بخش ، حتی اگه درد آور باشه.
زمان میبره تا مادر شدن رو بفهمیم.
ان شاءالله میام وبلاگ شما، و از پست های شما هم متاثر میشم
سلام
زیبا و با احساس وو واقع گرا نوشته ای
مورد امتحان شدن راخوب آمدی
باز هم و همچنان بنویس اگر چه بقیه نوشته هاتو
نخوانده ام
به روز بودی آمد به قفسه های کتابت سری بزنم
شما هم بیا دعوتی