من نتیجه رفتار بابام هستم. با ادم هایی نشست و برخاست داشت که نازشون می خرید، اشتباهاتشونو به گردن می گرفت و همیشه بدهکار همه بود.
وقتی جایی به بابام ظلم می شه، دردم میاد. تمام دردهای خودم جلوی چشمام میان. سرد و سخت اون لحظات رو می گذرونم. فقط به خاطر اینکه دعوا نشه، کسی رو نمی خام ناراحت کنم. ولی انگار ادم ها وقیح تر میشن. حق به جانب تر می شن و این نتیجه رفتار مزخرف منه. اونا جنسشون همینه من نباید گند بزنم.
خیلی جاها می بینم بابا حرف درستی رو می زنه ولی من به خاطر یه ترس مزخرف، اونو منتقل نمی کنم.
اصلا جدی حرف زدن برای من سخته.
واقعا سخته.
و هربار خرابتر می کنم...
بگذریم.
سلام ،
بعضی چیزها رو به گذر زمان موکول کن و از اون عبرت بگیر و اگر تصمیم به گفتن داشتی مطمئن باش که دلایل محکمی برای پشمان نشدن داری .
برای خودم خیلی پیش اومده که جواب یکی رو ندادم و بعد از اون تا ساعت ها اعصبام آروم و قرار نداشته ، مدتی که میگذره با خودم میگم خدارو شکر که نگفتم
موفق باشی