تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

خوابم نمی بره...

ذهنم همش داره حرف می زنه.  قبلنا خیلی با دردهایی که برام مرور می کرد، غصه می خوردم.  اما دیگه چند وقتیه هیچ واکنشی از من نمی بینه و بساطشو جمع می کنه و می ره...  شاید این قدر ناامیدم که ضربه هایی که می زنه دیگه اثری در من نداره و شاید فهمیدم دستشو خوندم، دیگه کاری بهم نداره... 


قصه ازینجایی شروع میشه که رفتم تو خلوت خودم و خب بعد ازین خلوت دیگه ادمای دور و برم ریختن. حساب کار دستم اومد که ارزش ادمهایی که قبلنا براشون انرژی زیادی خرج می کردم، اندازه پشمک حاج عبدلله هم نیست. البته این مثال، جفایی بیش نیست در حق این پشمک خوشمزه. 


با خیلیای حرف می زنم.  شاید تو طول روز برخوردهای زیادی دارم، ولی همش سطحیه.  هیچ کس به عمق من دست پیدا نمی کنه.  اصلا نمی تونه. خودمو عمیق تر از اطرافیانم می بینم و خب اطرافم برای من کم هستن.


باید به دنبال عمق بگردم.  به دنبال عمیق و شاید به دنبال دوستی در خودم که به تمام ناله های این روزها، یه پایان خوب بده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد