تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

چ

رها

رها

رها من...


پ.ن

من سردم. تنها هستم. و دیشب از خرده حس هام به ادمها  فارغ شدم. بالاخره باید تمام میشد.

خوب که هر کدوم از کسانی که دوسشون داشتم رو بررسی کردم، دیدم از تنهایی این ادمها لذت می برم. از تنهایی ها و خلوتشون. نمی دونم که این تصویر تو ذهنم نقش بست و جز فانتزیای ذهنم شد که مرد من  روی سجاده ای ارام نشسته باشه و هق هق گریه کنه... و من فقط کنارش بنشینم و نگاهش کنم. شاید هم اونجا لطافتم سرریز بشه و بگم شما گریه می کنی، بوی گلاب تو خونه می پیچه. بوی گلاب خوبه اما پر پر شدنتو کجای دلم بذارم ...


و این طوری


پ.ن2

تو امامزاده ام. گریان و خسران زده از زندگی نکردن در حال.

به حال نگاه می کنم. به حال گذشته و به حال اینده.

در حال هم باشم باز سرم گم میشود و دلم بی قرار...

به آینه ها خیر میشوم. عکسی از سقف می اندازم. می فرستم. با خودم می گویم منم یکی از آن آینه هام. دنبالم نگرد... بین مردم گم شده ام. هر آینه چند نفر را به خود دیده این همه سال؟

سر دردم...

بی حال...

و در معنای زندگی معلق...

پوچ شده...

پوک شده...


و پر از تنهایی و فارغ از ذره ای حیات خلوت

حیات خلوت نه حیاط خلوت!


گرم شده ام. قران را باز می کنم. شخص دیگری جای من می خواند و می رود و تمام فراز و فرود های صدایش را گریه می کنم.

چه کسی در من است؟

هیچ

من در چه کسی هستم؟

هیچ

من من من من من من من

صدای شکستن سقف شیشه ای امامزاده و گم شدن در یکی از آن آینه ها...


پ.ن3

کاش سقف امامزاده ها یک آینه یه سره بود. 


پ.ن4

دلتنگ امام رضا. اقا ما خیلی با هم دوست بودیم. خیلی سر بهت می زدیم. خیلی سلام می دادم. الان حتی نمی خواستم اسمت را بگویم. با خود می گفتم چه اعتقادی؟ چه دلدادگی ای؟ چندچندی...


دختری شکلات بهم تعارف می کند...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد