تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

خ

خیلی شبها خواب دیدم که اومدم حرم حسین. ولی خب محقق نشده... خانواده اعتقاد دارن شوهر کن، بعد با شوهرت برو. اینم یکی از اهداف ترغیب من به ازدواج کردنه.


پ.ن

گوشه پذیرایی خونمون، اونجا که سیاهی زدن و ملت سینه زدن، حسین حسین کردن، حیدر حیدر گفتن، کشتن مولا را، همسر زهرا خوندن، اونجایی که دقیقا مداح وسط ابوالفضل گفتن مردم، میگه کوچه باز کنید، دقیقا همون جا....

می رم کنج همون جا میشینم، زانوهامو بغل می کنم و فکر می کنم الکی، خیلی الکی نشستم روبروی صحن امام حسین، البته نمی دونم صحنی داره یا نه...

من هم می شینم و گریه می کنم... نه لذت شیعه بودن بردیم، نه لذت دنیایی بودن

من از این دنیا متنفرم!

من از تمام مقدرات مسخره متنفرم!

من از نداشتن تطمئن القلوب، لتسکونو الیها، از همه چیزهایی که به خیلیا دادی و به هیچ جایی برنخورد که به من ندادی! از همش متنفرم!

من از بهشت وعده داده شدت متنفرم!

اصلا بعد از قیامت، من هیچ جا نمیرم. این همه تو، تو این دنیا به من زور گفتی، منم به زور بخوای ببری بهشت یا جهنم، نمیام.

من فقط می خوام برم خالی از وهابیت، خالی از تمام ترس ها و نفرت ها، کنار مزار پیامبر تکیه بدم و بگم خوب شد... خوب شد دردم دوا شد...


پ.ن

کربلا رفتن برای من یه سفر نیست، یه زیارت نیست، اینجا توی قلبم حسین حضور داره

اربعین کربلا رفتن برام رفتن به یه مهمونیه. مهمونی ای که برادرا و خواهرام همه جمع هستن و سر سفره حسین نشستن.


پ.ن2

محروم از خوشیای این دنیام.

و خب به درک...

به درک که پناهی تو این عالم ندارم.

به درک...

به درک که قسمتم نمیشه و میگین همین امامزاده دم خونت برات کافیه.

به درک که عقده ای شدم.

به درک که عین خیالتون نیست یه نفر می خواست عبد باشه ولی نخواستین، نذاشتین...

من چیزیو از دست ندادم!

شما منو از دست دادین و خب براتون مهم نیست.


پ.ن3

کامنت ممنوع.

ممنونم.


نظرات 1 + ارسال نظر
نوشین جمعه 21 تیر 1398 ساعت 23:02 http://sharina.mihanblog.com

آن شالله میطلبه میری گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد