تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

ز

شاید که چو وابینی، خیر تو در این باشد...


پ.ن

من حالم یه جوریه. شبیه مواجه شدن با خودم. خودم دارم حس می کنم. کودکانه هام، حس هایم، هیجانات عجیب و غریب و انگار این آدم من نیستم.

روبروی آیینه می ایستم، و باز هم من نیستم!

تو محیط کار بودم. فهمیدم. حالم بد شد. گریه  می کردم و نمی دونستم چمه؟ آخه چرا؟ من که تردید کرده بودم! من که زه بودم زیر همه چی!

یا آدم کسی ور دوست داره یا نداره!

این حال مزخرف نتیجه اینه که کلی پرونده باز هنوز دارم که هر دفعه خدا باید یه کدومشو پررنگ کنه. بعد من حساس بشم. بعد دیلیت کنه برام و تهشم بگه اینا کار خودت بود.


اره خودم باید زودتر همه چیو برای خودم مشخص می کردم. 

و خب کم کاری از من بود.


پ.ن۲

فهیمه گفت بریم یه چیزی بخور، خوب شی. نمی تونستم. فقط باید یه هدفون می ذاشتم و این قدر اهنگ گوش می کردم که فضا رو دفرمه کنم. روبرو شدن با واقعیت خیلی سخت بود. محق گفت حانیه، همه این علاقه ها باید تموم بشه. تا می خوای گریه کن، خودتو بزن. اما نمون توش.

راست می گه. من خیلی خوب بلدم تو همه چیز بمونم، کپک بزنم، خزه ببندم، جلبک بشم و تهش وسط اون همه گند، یه اید بریزم و همه رو حل کنه.

خب از اول نمون۱ گیر نکن!


پ.ن۳

رفتم امامزاده. گریه کردم. و خب دیگه گریه م نمیومد. سما اومد. منو تو اون حال دید. هی می گفت درست میشه. درست میشه. حق داری. طبیعیه.

ولی من نمی تونستم گوش بدم. یه ذره حرف زد. خندیدیم. حالم بهتر شد. ماشین گرفتم اومدم خونه. راستی چرا این روزها خیلی گرمه؟؟

نمی دونم.

کولر رو روشن کردم، افتادم رو کاناپه. هدفون رو گذاشتم و گوش دادم. یه دوش گرفتم. بعدش اومدم لباسامو شستم. انگار هیچی نشده. یه ذره غصه داشتم. با چندتا شخصیت داستان هام حرف زدم. باهم گپ زدیم. قرار علیرضا رو هم کنسل کردم و خوب برخورد کرد.


پ.ن۴

من امروز یه دست آورد جدید داشتم.

هیجاناتم رو شناختم. از کجا میان. کارشون چیه. و دقیقا کدوم ضعف ها رو نشونه می گیرن و انگولک می کنن.


پ.ن۵

و زهرا...زهرا...زهرا...


پ.ن۶

دکتر پیغامی بهم ایمیل داده بودم و کارمو بعد از سه سال پیگیری کرده بود. ازش پرسیده بودم کار می خوام، خیلی تلاش کرد کاری برام جور کنه، نشد. با خیلیا لینکم کرد، و خب چون هنری نداشتم، نشد.

بعد از ۳ سال بهم ایمیل زده بود و سراغمو گرفته بود.

این برای من خیلی جذابه.


پ.ن۷

دوستم کار پیدا کرد. اینم خیلی رضایتبخش بود.


پ.ن۸

و اما من...

امروز همه دردهام اومدن رو. می خواستم  فرار کنم و نمی شد. تهش به اینجا رسید که نمازمو با اواز خوندم.

و اینکه...

من به تو رسیدم. 

این خیلی خوبه.

همه چیزو شست و برد.


پ.ن۹

خوشحالم بهترین روزهای زندگیته و الحمدالله علی کل حال.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد