تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

ضاد

خب چهار روز می گذره. تو این چهار روز مدام بارخودم حرف زدم. موسیقی حدودا 10 ساعت در روز گوش دادم. دیروز حتی متوجه نبودم، یهو به خودم اومدم دیدم دارم تو خیابون آواز می خونم.


پ.ن

چهار روز بسه واسه عزاداری و غر زدن و گریه و دلتنگی...

حالا اگه در روزهای آتی بازم ناراحت بودم، یه جوری بروز می دم. ولی دیگه حرف زدن با خود و فرار از هیجانات منفی با گوش کردن به موسیقی، تموم باید بشه.

امروز که نشسته بودم سر نمایشنامه، فهمیدم یکم باید بیشتر واسه نوشتن وقت بذارم چون گیجم، حوصله فکر کردن ندارم. حوصله ندارم ببینم چی میشه، منطقش غلطه یا درسته و... 

و اینکه چند صفحه قرآن خوندم، چقدر کُندم برای قیامت... اصلا اینقدر گیجم نمی دونم چی به چیه... فکر کنم تو قیامت کلی گیج بازی در بیارم.

این گیجیه فکر کنم، حالت بعد از چند روز سوختنم باشه. واقعا چه جوری تونستم بگذرونمش؟


پ.ن

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد