تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

و قاف...

بالاخره به قیصر رسیدیم.  و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام کوچک من آغاز می شود...


پ.ن

بدنمو خوب درک می کنم. خوب... از انگشتهای پا، تا مچ دست و چانه خم شده و قدری از موهایی که زیر سرم هستن و قدر دیگه ای که از اون ور دسته مبل سر خوردن و اویزون شدن.

البته موی فر هیچ وقت سر نمی خوره و تو باید تصمیم بگیری کجا بذاری شون. عین یه کالا :/

سعی می کنم با بدنم، وجود رو توی بدنم پیدا کنم.

وجود پاها، وجودلبها، وجود محل رویش مژه ها...

و اون زبون کوچیکه ته حلقم.

چه خوبه که من همشونو دارم. هر کدومشونو که حس می کنم، درک می کنم، متوجه محبت عمیقی از طرف خودم میشم.

مثلا تا حالا به پشت زانوهاتون فکر کردید؟

یه کدومشون چندتا خطوط واریس دارن که یادگار یه روزگار مزخرفه.

همیشه بهشون فکر می کنم ولی خیلیا اصلا متوجه ش نیستن.

تا حالا شده  گردی تقاطع شانه و گردن، درک کنی و ازون نقطه نفس بکشی؟

من وقتی اون گردی رو تو آیینه می بینم، یه چشمک براش می زنم. ولی تنفس ازون گردی عجیب زیباست...

دراز می کشم و تنفس هارو عمیق تر می کنم. قدری خواب الوده ام و ذهنم درگیر ژوپیتر.

اما سعی می کنم با همه بدنم تنفس کنم.


اره خودشه...


پ.ن2

دارم فکر می کنم که چرا خدا گفت تو رو برای خودم ساختم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد