تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

گاف

حدودا دو هفته ای هست که با مامانم حرف نمی زدم. 

و الان دقیقا همین ساعت، متوجه شدم باید لااقل بهش سلام کنم.


پ.ن

سفر دو نفره ی ما به یزد، منو به مادرم نزدیک کرده. یه جورایی عین مادری هستم که با بچه ش رفته بیرون. بکرترین محبت عالم هست ولی من هنوز یاد نگرفتم ازش مراقبت کنم.

فقط می دونم باید مهربون باشم باهاش.

افرادی که اطرافم هستن بهم می گن تو شنونده خوبی هستی، مارو درک می کنی.

اما وقتی بابام زنگ می زنه یا مامانم، فقط می خوام گوشی رو قطع کنم. حتی دعوا می کنم قطع کن دیگه.

حال ندارم حرف بزنم.

برا چی می پرسی؟

اخ بابا، ولم کن


خیلی ظالم هستم؟

نه

به جان امام حسین


فقط خسته م، عصبانیم، ازین شیوه مزخرف تربیتی که جوونیمو به باد داد، عصبانی هستم.

من دچار افسردگی شدم.

امروز حوصله ادمهارو نداشتم، رفتم تو اتاق، نشستم. 

حوصله هیچ کسو ندارم.

از رمضان که بحران جنسی داشتم، بعدش یعنی چند هفته پیش حاضر بودم ارتباطات عجیب غریبی داشته باشم، و دو هفته ی قبل که دیگه متوجه شدم باید ناامید بشم از ادمی که چند مدتی غمش، غمم بود. و شادیش، خوشی دلم.

من خستم...

همین.


چند وقت پیش هرچی از دهنم درومد به خدا و اهل بیت گفتم. این خیلی درده که یه نفر خودشو بزنه، به خودش فحش بده، تمام روح خودشو از بدنش بیرون بکشه و نعره بزنه سرش و فحش بده. بعد همون اقا، دقیقا اون چهارشنبه ای که متوجه شدم طرف ازدواج کرده، بهم بگه طلبیدمت. پاشو بیا....


پ.ن2

یادمه یه سال به حدی دردمند بودم، که یهو طلبیده شدم مشهد. رفتم اونجا و بدتر شد. مادرم گفته بود برنگرد خونه!

و من اواره حرم امام رضا بودم.

گفتم منو اینجا بمیرون. من دیگه نمی خوام برگردم.

و خب نمیروند!

و من برگشتم خونه.


پ.ن3

همیشه بدترین موقع ها، که اعصابتونو ندارم، دیگه حوصله تونو ندارم، می گید پاشو بیا.

من چمه؟

شما چتونه؟

هیچ


پ.ن4

درباره همه محبت هایی می کنم دچار اشتباهم.

و درباره همه بی محبت هایی که در حقم میشه، باز هم دچار اشتباهم...

و این درست میشه.

سوال من تو این عالم، محبته!

من پر از بحران های محبت هستم و این اصلی ترین امتحان خداست.

پیامبر باشی و به حرفت گوش نکنن. خیلی کار سختیه؟

نه!

آقای رسول الله، شما اگه جای بنده بودی و دچار بحران محبت بودی، اصلا به درجه پیامبری نمی رسیدی پدر من.

خلاصه شاخ نشدم ولی منم می دونم چرا منو می طلبن.

دلسوزی نیست.

نمایش محبته حقیقیه.


پ.ن5

تو زندگی که غرق می شی و عالم برات میشه پرده سینما (چه جمله کلیشه ای گفتم) دیگه درس ها رو زبونی از قصه ها بهت نمی دن.

برات شرایطی رو می چینن که تو اونو با تمام وجودت درک کنی.

و این سینما در مفهوم الهیه.

لذا این چرندیات هالیوود، جمهوری اسلامی و... به درد من نمی خورن دیگه.


پ.ن6

ربی! یا الله! الهی!

می خوام بهت بگم حبیبی. نه، من محبتی به تو ندارم. یعنی هنوز نمی تونم بهت بگم دوست دارم. دروغه، چرا بگم دوست دارم خب؟

من از عمق بی محبتی، بهت می گم که دوست دارم که دوستت داشته باشم.


پ.ن7

محبتم به هـ ازین جا شروع شد. ادمی بود که کاملا برام قابل فهم بود. یه ذره شناخت قلبی بهش داشتم و...

یه روز رفتم حرم حضرت معصومه، گفتم که چرا من نباید کسی رو به خاطر شما دوست داشته باشم؟

چرا نباید کسی رو به خاطر خدا دوست داشته باشم.

لطفا به من محبت هـ را بدید.

می خوام به خاطر خدا، دوسش داشته باشم. تا الان هرکیو به خاطر خودم دوسش داشتم. حالا می خوام قصه رو عوض کنم. می خوام چون هـ عطر خدا رو داره، دوسش داشته باشم.

و خب شد انچه که باید میشد.


من دچار بحران هویت خودم،بحران خدا نداشتن، بحران خود نداشتن، بحران جسمی و جنسی و روحی هستم.

و دچار بحران محبت

می خوام تو اعماق این همه درد، از خدا یه چیزی بخوام. محبت خودشو.

من می خوام خدا رو دوست داشته باشم. تا حدی هم تمرین دارم.

ولی تو این حال فقیری ای که دارم و می دونم فقیرترین نیستم ولی فقیر هستم، یعنی می تونی بیشتر فقیرم کنی، می خوام دقیقا تو این حال، محبتتو بهم بدی.

خستم ازین که برای همه زندگی کردم جز تو.

خستم ازین که کسانی رو دوست داشتم که حتی جوابمو نمی دادم.

خستم به خاطر نداشتن تو!

و اگر واقعا غیرت در تو باشه، باید شرمت بیاد که بنده بدبختی عین حانیه بیاد پیشت، بگه فقیرم، محبتتو بهم بده، و تو بخل بورزی و بگی نه!

تو خسته نشدی؟

به جان امام حسین من خسته شدم. دیگه تا کی این بغض منجمد توی گلوم، گلومو زخم کنه و تو ریلکس باشی؟

من چرا به تو امیدوارم؟

چرا ناامید نمیشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
The جمعه 4 مرداد 1398 ساعت 13:10 http://thesh.blogsky.com

تا کی میخوای به باورها و اسطوره هایی که واسه خودت بزرگشون کردی ولی در واقع شاید حتی وجود هم نداشته باشن، دلبسته بمونی؟
عمر کوتاهه و وقتی مردی حسرت کارهای ساده ای که بابت اعتقادات خیالی نتونستی انجامشون بدی ، باهات دفن میشه

دوتا نگاه تو این دنیا هست.
دل پرستی
خدا پرستی

من ترجیح میدم خداپرست باشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد