تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

واو

واو هم ننوشتم.


پ.ن

این روزها خورد شده هستم در بحث فلسطین. ناراحتم. عین امام موسی صدر ناراحتم. اما من هیچ وقت موسی صدر نبودم. هیچ وقت چمران نبودم. هیچ وقت صیاد نبودم. 

و بهشتی

و مسیح کردستان

و خیلیای دیگه.

خیلی بهشون فکر می کنم ولی دیگه عاشقشون نیستم. طالبشون نیستم.

از وقتی نقشه خودمو پیدا کردم، خودم موسی صدرم. خودم چمرانم. خودم صیادم. و مسیح و بهشتی...

این روزها، دیگه نمی خوام برگردم توییتر. چون اخرین پیامی که به هـ دادم، یه سوال بود. و خب بعدش فهمیدم قضیه ازدواج رو. و درجا دی اکتیو کردم. چون نمی خوام پیاممو ببینه، برنمی گردم توییتر تا اکانتم بپره.

دیگه هم نمیرم.

اگه توییتر بودم چندتا توییت درباره آرزوهام برای فلسطین می زدم. 

درباره متن جدیدم درباره فلسطین.

گاهی برای خود فلسطینی ام، نامه می نویسم. تخیل می کنم. داستان می سازم. می جنگم. کشته می شوم و....

بهترین ساعتهای من زمانی ست که هدفون توی گوشمه و دارم تخیل می کنم فلسطین بدون جنگ رو...

فلسطین آزاد رو...

درد من سر فلسطین، درد بی وطنی نیست.

درد اوارگی نیست.

درد وجودیه.

درد نبودن غیرت و فاصله گرفتن از تفکر امام زمانی...

حالا تفکر وجودی و امام زمانی چیه؟

درد ِ بودن! درد هملت...

درد دغدغه...

منی که هیچم، منی که چیزی نیستم، انگار با درد بودن فلسطین معنا می گیرم.


پ.ن2

خسته ام از نبودن ها.

خسته ام از درد وجودی.

اره واقعا، وجودم درد می کنه. انگار اشرف مخلوقات بودن هزینه داره. انگار محب علی شدن هزینه داره. مدتی بود پروسه اخلاص رو  رها کرده بودم. امروز دوباره اتیشش افتاد به جونم. واقعا من ادم اخلاص نیستم.

اخلاص خیلی سخته. جز رو می گیری، کل از دستت در میره. کل رو میگیره، جز از دستت در می ره...

می خوام خلاص شم از همش.

خلاص از اخلاص...

خیلی وقته پروسه مقابله با کمال گرایی رو هم رها کردم. بیخیال شدم کلا.

هرچقدر به هرچیزی گیر میدی، انگار اون بیشتر میشه.

گذاشتم جاده ها هر جا که می خواهند بروند و حالم خوبه...


پ.ن3

با فلسطین اشغالی وجودم چه کنم؟

انگار هر دم، سربازان، روحم را تیرباران می کنند.

انگار سنگ های نگاهم بیخیال شده اند و فقط به فکر دختر یهودی تیمسار فلانی هستند که روزی یکبار از کوچه های باریک غزه، پاهای کشیده خود را به حراج می گذارد و مالنای وجودش را در چشم بقیه جا می گذارد. 

و

من 

می دانم

که

مالنا 

مجبور است...


پ.ن4

به همین مسخرگی شعرا درباره خاک و وطن و جغرافیا و نسبت دادن اینا به احساساتتشون، جفنگ یا همون شعر سپید می گن!

و من هم

طرفدارشم...


پ.ن5

نمی دونم باید پست بعدی رو به خاطر عنوانش بنویسم یا برای همیشه وبلاگ رو ببندم.

نظرات 1 + ارسال نظر
نگاه سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 02:09 http://negahekohestan.blog.ir

مهم اینه که چی خوشحالت میکنه؟
اگه یه وقت رفتی به یاد منم باشی...لطفا...

چه جمله ساده ای ولی کلی حرف توشه
مرسی ازت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد