اعصابم له هستش!
برای اینکه مامانم ماشین مزخرف گوییشو روشن کرد و هی استرس میده شوهر نکنی این میشه، شوهر نکنی اون میشه،
ای مرده شور هرچی شوهره ببرن!
این قدر با داد زدن دعوا کردم، صدام گرفته.
واقعا تف به زندگی!
تف!
واقعا هرکی تنها زندگی کرد، بدبخت شد؟
من عصبانیم!
هی می گم از زندگی خصوصی ملت نگو، به من چه؟
مگه من شرایط اونو انتخاب کردم و خودمو به پول فروختم که حالا باید استرس زندگی اونو بکشم و نارضایتی اونو با خپدم حمل کنم؟؟؟
من چیم واقعا؟
ذره ای منطق تو این خاندان نیست!
همش ادای فهمیدن رو درمیاریم!
فک کنم از من قطع امید کردن هیشکی باهام بحث نمیکنه
کافیه یه کلام بگم نه!
دیگه اعصابشون تحمل منو دعواهامو نداره
نمیدونم شایدم ...
شاید فهمیدن اشتباه بوده کارشون
کاش منم ول می کردم، اعصاب ندارم دیگه، خسته شده، فرسوده و اینا...