تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

قرص دلتنگی

هرازچندگاهی سوز دلتنگی به قلب نفوذ می کند. نفوذ می کند… نفوذ می کند… نفوذ می کند… 

تا اینکه سوز سرما پاهایت را تبدیل به تندیسی از یخ می کند. و بعد به خوابی آرام می روی و هیچ چیز نخواهی دید.

خواب شیرینی ست. خواب پشت سرما شیرین است.


***


روزگار عاشقی روزگار عجیبی ست. البته نامش عشق نیست! همان تندیس یخ زده ی پاهاست! و در نهایت خواب مرگ و یا بی خیالی!


به راستی ارزش دارد آدمی قلب گرمش را با سوز سرد عشق، بُکُشد؟


این عشق ها همه شان سردند! هیچ گرمایی در پس نگاه معشوق نیست! تنها و تنها توهم است! خیال و اندکی چاشنی تمایل!


خلاء تنهایی را با چه پر می کنند؟


صدای زنگ وایبر که تنهایی را می دزدد!


نگاه خیالی از زنی که موهایش تا کمرش است که تنهایی را زخم می کند! آن هم با چه؟ گناه و گناه و گناه…


و اینک عشق!

تمام تصورات سابق و مُسکن ها را کنار می گذارد! به به… بالاخره رویایش تعبیر می شود. آری عشق لباس عروس را به تن کرده و جلویت ایستاده است! نگاهت می کند… دل می برد… نوازشت می کند…


می برد! 

عقل و هوش را می برد و چه قدر جالب است که کل دنیا برایش دست می زنند! اندیشه فراق و وصال می آفرینند!

و در مواردی می گویند "خداوند طعم ملس عشق را به آن ها چشانده است!"


آیا خدا آزار دارد؟ خدا بی عقل است؟ چه شده که مدتی به تو هدیه اش می دهد و تو لذت کافی را می بری و سرانجام از تو می گیرد به نام قسمت؟!؟

این چه تدبیری ست که باید برای ازدواج صیغه بخوانند؟ خب اگر هیچ حدی نیست، این عبارت مسخره نیست؟


نه عزیز دل من!

خدا عالم است.

خدا وجدان دارد.

خدا تو را دوست دارد.


این عشق سرد تنها مجازی از آن است که باید باشد. تمام حالات را دارد. تمام گام ها را دارد. اما مقصد جای دیگری ست. راه راه دیگری ست.


***

نجات بده ای کسی که کمال تو را تشنه ام و کمال بده ای کسی که نجات تو را گرسنه ام! 

آری آب و دان این روزهای من این است!


قرص دلتنگی مان، ان شاءالله "اللهم عجل لولیک الفرج" باشد و این بهترین روزی این روزهای سرد است.


پ.ن. به دوستی گفتم طعم تلخ غروب های جمعه شیرین است. چرا که یادمان می اندازد که باید منتظر می بودیم. 

غروب تا مغرب را هن هن نفس می زنیم و بعد از آن نماز آقا بر ما واجب می شود!


عکس پروفایل

به وجد می آیم زمانی که عکس تو را می بینم. آن روزها و این شب ها…

دلم می خواهد جو بگیرد تمام آنچه را که در مغزم هست.

می ارزد که ساعت ها به عکس تو خیره شوم!؟!؟

نمی دانم.


***


ظرافت زنانه مال عکس پروفایل نیست... 

ناز و ادا عکس هایمان را زیبا می کند و این لطافت زنانه است که به عکس روح می دمد. 


اما…

چه می کنی با دلی که منتظر یک نگاه است و تو آن را به دلربایی می خوانی؟ جوان است! دل دارد! رحم کن تا بر تو رحم کنند. خیلی ها منتظرند! و به گناه انداختن جوان مذهبی و دل ربایی از او مکری آشکار است! مکر زنانه است.


 و اما نظر من:


ظرافت زنانه مال عکس پروفایل نیست.


ظرافت زنانه مال زمانی ست که دلت برایش تنگ شده است، به تلفنش زنگ نمی زنی چون سرکار است! عکسی با همان طعم ظرافت زنانه می اندازی و برایش می فرستی!


ظرافت زنانه مال زمانی ست که وقتی خسته از سرکار بر می گردد و تمام چشمانش پر از خیابان است و بی رغبت به همه چیز، فوتوژنیک ترین عکس ها را برایش می سازی...


ظرافت زنانه مال زمانی ست که…


ظرافت زنانه مال زن است! نه یک دختر مجرد! 


حراج گذاشتن خود طیف دارد! کجای این طیفیم؟ ای وااااااای...


استغفرالله


صبر جمیل

چشمانم را می بندم و دلم پر می کشد به سمت حرم علی بن موسی الرضا.

پای که درون حرم می گذارم، نور را نمی بینم. همه چراغ ها را خاموش کرده اند. مگر می شود حرمش خاموش شود؟ حرم هیچ زمان تعطیلی ندارد!؟!؟

انگار همه ی کبوترها را زندانی کرده اند. دلگیر است که تو نباشی! 

زمان می نالد ای آقای زمان!


انگار حرم آقا بی نور است. انگار زمان درد دارد.


***

غربت را برایت نوشته اند جایی که حاجت روییده شد. 


لحظه ای که طفلی در بیابان رها شده است و هیچ کس نیست!


لحظه ای که وارد مهمانی می شوی و هیچ کس از جنس تو نیست!


لحظه ای که عربها، در بزمی زنت را به حراج می گذارند و هیچ یاری کننده ای نیست!


لحظه ای که در یک کوچه متروک، دختر بچه ای محاصره می شود و هیچ یاری کننده ای نیست!


لحظه ای که پدری فرزندش را به شهوتش می فروشد و پسرک درد می کشد و آغوش پدر، پدرانه نیست!


لحظه ای که پسر جوانی را مقابل چشم مادرش سر می برند و هیچ شیونی به بلندای شیون او نیست!


لحظه ای که مرد در کوچه ها به یاد زن ربوده شده اش قدم بر می دارد و گریه می کند و تپش مال قلبش نیست!


لحظه ای که...


تو به جای تمام این لحظه ها درد می کشی... کبوتر در قفس تویی! نور حرم امام رضا تویی! 


اینجا انتهای غربت است که هرگاه کسی به یاد تو افتاد، از قبل تو او را دعوت کرده ای!


تو محتاج تر از من به فرج!


یا الله!


چه کسی ست که به داد این دل مجروح و مضطر برسد؟ خدایا به دادش برس! دیگر چه کند؟ با این همه درد و مصیبت؟


***

آنجا که غیرت تشنه ی خون می شود، آنجا انتهای غربت است! چند قرن می گذرد؟ چه قدر مصیبت دیده ای آقا جان؟ این روح بسیط شما! این قلب بسیط شما! به اندازه ی بسیط بودنش مجروح است.


ای درد! شرمنده شو! مقابل دریای مصیبت آقایمان، دیگر تو معنایی نخواهی داشت!


ای دردمند! خجالت بکش! دردمندتر از آقایمان کیست که به خود می پیچی؟


یا حبیب من لا حبیب له به دادش برس


یا انیس من لا انیس له به دادش برس


یا حبیب من لا حبیب له به دادش برس


به خاطر این شیعه ای که باعث خجالت اش است و گستاخی می کند و می نویسد که چه؟ که درک دارد؟

غلط می کند!

زبان باز می کند که بگوید مصیبت را می فهمد؟


یا الله

دروغ می گویم!

دروغ می گویم!

مرا بکش! آقا از دست من هم خسته است!

دیگر چه کند با این بی چیزی که ادعای حب می کند؟ چه کند؟ چه کند؟ چه کند؟....


***


برایت الم نشرح می خوانم مولا که به راستی الم نشرح لک صدرک



آرایش

جریانی دارد این آرایش! همه شکل هم شده اند. عکس های قدیمی را که می بینم عجب هیاهویی داشته آن موقع ها! دماغ های راستکی و گونه های سرخ و لبهای سرخ تر! هر کسی شکل خودش بود. آن که موهای فر داشت، موهایش فر بود. آنکه موهای صاف داشت، موهایش صاف بود. هر کسی همان جوری بود که بود. نه لب برجسته ای، نه گونه ی مصنوعی ای، نه دماغ صاف و سربالایی! زشت ها بانمک و جذاب بودند و خوشگل ها دلربا! خوشگل ها زود شوهر می کردند و زشت ها توکلشان بر خدا بود...

زشت و خوشگل... خوشگل و زشت... هیچ تفاوتی ندارند! خوشگلی و زشتی اکتسابی نیست که کسی به آن افتخار کند! مثل هوش! 


آرایش یعنی آراستن چیزی که هست! نه آنکه چیز جدیدی را با آرایش به وجود آورد! 


پ.ن

آهای خانوم!

بله شما!

بلههـــ.... دقیقا خود شمااااا!


یک زن سیاه پوست مو فرفری آن هم با دندان هایی که انگار مروارید یک دریای سیاه هستند، زیبایی ای دارد که یک دختر ترک چشم عسلی سولار شده ندارد! 

والسلام!


****

زن با آنکه هوس های روزانه اش را با شب شوهرش قسمت می کند، به آیینه خیره می شود. لباسش را عوض می کند. همان لباسی که یقه ی بازی دارد و...

آرایش می کند و از صورتش و زیبایی خود لذت می برد!

ناگهان نگاهش به حلقه اش می افتد. سر به زیر می اندازد و لباسش را عوض می کند و آرایشش را پاک می کند و غرغرکنان با خود می گوید: برای که خود را آراسته ای؟ خودت؟ انصاف نیست که در لذت ها شریک خود را فراموش کنی!


وقتی در خیابان ها قدم بر می دارم، من جای بعضی ها، جلوی این زن خجالت می کشم.

اللهم ارزقنی شفاعة الحسین