تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

سیاسی نامه (۲)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سیاسی نامه (۱)

محاکمه نمی کنند کسی را که محکوم است

دلــــش شکسته و در قفـــــس محزون است

نه دلی مانده ست برای کشیدن آهــــــــــی

نه یاری مانده ست برای دوبــــــــــاره نگاهی

شیـــرِِ پیـــر اسیـــرِ در حصــــر

فتــــــــــنه هشتاد و هشت یادم هست! 

دختران انتظار

شعر شاملو سوز دارد.

شعر شاملو حرف دارد. نه برای من! نه برای زمان من! نه برای مکان و زمان من!


کشتزار کار دخترکان

شده است مترو، زیر پل و خیابان

این طرف به آن طرف گذاشته اند

تن را به حراج دیگران


آن شکوفایی امید به رژی ست که سبز می شود روی لبش

و نگاهی به آن دیگران ثروتمند

و می گوید

 بیا بیا 

تنم را به حراج ببر


چه کسی دلواپس شده است؟

چه کسی مشت می کوبد

 که تحریم تحریم تحریم!

حرام باد بر من دلخوشی تنی 

و می گوید حریم حریم حریم!


شب های تار نم نم باران - که نیست کار -

اکنون کدام یک ز شما

بیدار می مانید

در بستر خشونت نومیدی

در بستر فشرده دلتنگی

در بستر تفکر پر درد رازتان،

تا یاد آن - که خشم و جسارت بود-

بدرخشاند

تا دیر گاه شعله آتش را

در چشم بازتان؟

***

شعر شاملو درد دارد! برای فرهنگ روستایی قدیم سروده شده اما

حال امروز شهر ما را تاویل داشته است!

چرا که دخترک روستای دیروز با دخترک شهری امروز کوچ کرده است!





زهـــد به تقوای تو آراسته

پازل کامل شده است. 

دوست دارم تابلویی باشد روی دیوار اتاقم. اتاقم خالی از هر عروسک است. هیچ تزئیناتی درون آن نیست. تنها کتاب است و کتاب است و کتاب... حتی تختی در آن سخن نمی گوید. دستی به روی کتابهایم می کشم و به تابلوهایم نگاه می کنم. 

زمزمه شان را می شنوم:

حسینم آرزوست...

با صدایم زمزمه شان را همراه می شوم:

حسینم آرزوست...


انگار آغوش دیوار برای حس حسین باز است! صدر و آوینی و چمران و بهجت یک طرف و حرم حسین طرف دیگر!


دوستت دارم و این حس عین وجود است هر چند نقیض بدانند .

به سرم زده ست هوایی

خواندن کتابهای صادق تمام شده است. صادق می نوشت و من می خواندم و دیوانه می شدم. صادق را دوست داشتم. بی پروایی اش را دوست داشتم. قلمش را دوست داشتم. اما عقیده اش برایم به منزله ی تهوع سارتر بود!

وقتی صادق می نویسد، تنها نمی نویسد! بلکه با تمام روحت بازی می کند! با تمام سلولهای بدنت دوستی می کند. می نویسد اما باطنش نوشته ی خالی نیست! خالی ات می کند هر چقدر هم پر باشی! نفوذ را از صادق آموختم آن موقع که بوف کور می خواندم. بیزاری از عشق را فهمیدم که حالتی از غریزه است زمانی که زنده به گورش را می خواندم.

صادق می نویسد. هنوز می نویسد. نمرده است ولی هنوز قلمش طرفدار دارد.


فانوسی کهنه برای طرفداران:


صادق همان بوف کوری ست که هیچ گاه نفهمید حقیقت چیست!

دانست که یک جای کار ایراد دارد اما نفهمید که کجاست.