تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

هـ

امشب زیر آوار دلتنگی مانده ام... 

کاش تو هم دلت برایم تنگ میشد!

دلتنگی

من هنوز نمی دونستم که دلتنگی چه معنایی می ده که یه روز فهیمه بهم گفت دلم برات تنگ شده و من بی پروا ازش پرسیدم یعنی چجوری؟ درک نمی کنم یعنی چی. 

اونم جواب داد خاک تو سرت، نمی دونی دلتنگی یعنی چی هنوز

یعنی بخوای یکی پیشت باشه و الان نیست... 


ازون روز فهمیدم دلتنگی یعنی چی

دیشب اهنگی به تمام وجودم رسوخ کرد که بعدش رفتم معنیشو خوندم.  Je vais t'aime  بعنی تو را دوست خواهم داشت!

از تمام مصیبت ها مثال می زد و می گفت بسه دیگه، اینا بسه. تو را دوست خواهم داشت چون زمان کمه. چون خیلی وقت از دست دادیم. چون فقط یکبار زندگی می کنیم.  دوستت خواهم داشت طوری که معنای دوست داشتن تغییر کنه و... 


خیلی محکم می گفت... 

و من کسی رو نداشتم و ندارم این قدر محکم از دوست داشتنم براش بنویسم. 


ما دلتنگ دوست داشتنیم! ما دلتنگ محبوب نداشته ایم!  ما خیلی ازین دنیا طلبکاریم! 



حیاط خلوت

همیشه تا می گن خلوت، اولین چیزی که تو ذهنم میاد حیاط خلوت خونمونه.  تصویر الانش نه!  تصویری که زمان کودکی تو ذهنم نقش بسته. 

چقدر حس عجیبیه وقتی تصویرش میاد با اون نور عجیب. دیگه سمت خود کلمه خلوت نمی رم.  میرم تو اون عالم...  عالم کودکی. 

الان از خواب بیدار شدم. خواب می دیدم کمد بچگیام برگشته بود و رفتم جلوش ایستادم و  دوباره بازش کردم که یاد کودکیام کنم. توش یه عالمه چیزایی بود که من گمشون کرده بودم.  یه عالمه فلش.  بازی.  سی‌دی.... 

خیلی چیزا. 

نیاز به خلوت دارم، به کمد بچگیا، دیدن گمشده ها و.... 



  

بادبادک

همیشهـ هدیهـ های عجیب غریبی رو برای ادما گرفتم.  10سال پیش برا یکی ساز دهنی گرفتم.  چندسال بعدش، یهـ عالمهـ تابلوهای کوچیک خریدم و بهـ یکی کادو دادم.  یهـ بار یهـ شیشه کاشی و تیلهـ بهـ یکی دادم.  یهـ بار دیگهـ یهـ گلدون نعنای کاشتهـ شدهـ کهـ عطر نعنا بپیچهـ تو اتاقش و کلی حال خوب براش و... 

اخرین بار هم بهـ یکی چندتا فرفرهـ دادم... 


الان خوابم نمی برهـ.  می دونی داشتم بهـ چی فکر می کردم؟ بهـ اینکه یهـ بار، فقط یهـ بار همو ببینیم و من بهت یهـ هدیهـ بدم. بعضی آدمها عشقشونو داد می زنن.  

بعضیاشون عشقشونو گریهـ می کنن... 

بعضیا عشقشونو بغل می کنن... 

ولی من دارم عشقمو  بادبادک می کنم... 

روش یه شعری می خوام بنویسم: وهـ که جدا نمی شود، نقش تو از خیال من!

کهـ برگردی بگی چهـ خطی

بگم خودم نوشتم، رفتم کلاس یاد گرفتن نستعلیق بنویسم، تا روی بادبادکت خالی نمونهـ

تو هم شگفت زدهـ بشی و بگی مرسی از محبتت ولی

منم بگم "ولی" نگو

"ولیشو" نگو هـ جان! 

دلم نمی خواد "ولیشو" بشنوم! 

بهـ خدا "ولی شو" می دونم...  ولی نمی خوام دیگهـ "ولی" بشنوم. 

من از "ولی" شنیدن خستهـ شدم... 

خستهـ... 


پ. ن

ادب عشق نداری، سخن از عشق مگو! 

اگه عاشقشی و نمی خوادت، بهش به دروغ بگو عاشقت نیستم. بگو تا فارغ از خیال آزرده ای برای تو،  زندگی کنه. نباش.  جلو چشمش نباش. 

من که ادعایی از عشق ندارم. 

خوابی از هفت شهر عشق

دیشب تا 3 بیدار بودم.  خوابیدم و حس های عجیبی رو تجربه کردم. 

بیدار که شدم هنوز تو همون حال و هوام... 

بهش فکر کردم... 

حال حوش طلب

حال خوش عشق

حال استغنا

حال سفر

حال سیمرغ شدن