تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

تو

اصل عزت نفس: مدیریتتو دست کسی نده!

پروژه غربالگری

بالاخره یاد گرفتم از حس جنسی ‌م آزادانه با یه پسر حرف بزنم. خیلی واضح و خارج از عرف، درباره خودم، قوانین ارتباطم حرف بزنم و کاملا رها در مورد رابطه شرعی حرف بزنیم.

و خب این یک دست اورد مهمیه برام.

هربار که نیازهام بالا می رفت و من ناراحت بودم که هیچ کی رو ندارم و به اصطلاح خودم باید با حیا می بودم و عاقلانه انتخاب می  کردم که تنها باشم ولی از قراردادهای عرفی عبور نکنم، احساس غرور می کردم. و قرآن رو باز می کردم و همیشه ایاتی میومد من باب ابراهیم... رها کردن اسلوب پدران و اجداد...

و نمی فهمیدم چی می گه. حتی واضح گفت چرا چیزی که حلاله رو حرامش می کنی؟ 

و من در خودم تنهاتر می شدم.


پ.ن

یکی از اصول عزت نفس بیان احساسات جنسیه.


پ.ن2

وضعیت روشنفکری تو جامعه ما این طوریه که روشنفکرنماها با سنتهای قشر سنتی مخالفن و یا اونارو محکوم می کنن یا مسخره  و یا باهاشون دعوا می کنن که چرا مدرن نمیشی، امل؟!؟!


پ.ن3

علی متعصب بود؟

علی روشنفکرترین بود...

و اینک وحشت دنیای بدون علی. خیلی وحشت و استرس می گیرم که می خوام شبیه تو رفتار کنم ولی وقتی همین محبینت ادبیاتمو می شنون ، تعجب می کنن. من فقط می خواستم شبیه تو بشم. ولی غم بدی مارو میگیره. این که تو چی بودی و اون چیزی که مردم از تو می دونن چیه. وقتی می گم مردم منظور، قشر فرهیخته روشنفکره. قشری که قاعدتا باید بهتر عمل می کرد. ولی خب... 


پ.ن4

در روزگار امام سجاد هستیم. ازادانه نمیشه حسین بود. باید شعر و دعا گفت...


پ.ن 5

علی جان

دیروز ارایش کردم. اتفاق جالبی بود. و خب خودت می دونی بقیه شو...


پ.ن5

علی جان

من ادم خوبی هستم. گند زیاد می زنم. ولی ادم خوبی هستم. غربالم کن...




شکستن عادات

ذهن ذاتا به ثبات علاقه داره و از تغییر فرار می کنه.

امیرالمومنین می گن از هرچی می ترسی، خودتو بنداز توش.


پ.ن

دنبالت می دوم. بهت میرسم. نفس زنان کنارت راه میرم. گاهی برات شکلک درمیارم و شما با لبخند همیشگی سری تکان می دهی و شوخی می کنی.

- گند زدم

+ ابر باش دختر!

- ابر؟

+ ابر باش، رها باش، یه سری اشتباها شبیه باران از آدم باید رها بشه، تا ابر سبکتر حرکت کنه...

-چش چش

شکلک در می یارم و دوباره سر می جنبانی و شوخی می کنی...


امیر: کار زشتی که تو را برنجاند، نزد خدا از عمل نیکی که تورا دچار خودبینی کند، بهتر است.


شبای تابستون

تابستون نکبترین زمان زندگی منه. ایشالا بهشت تابستون نداشته باشه.

غروباش لعنتیه. شباش پر از غمه و خب من تقریبا هرشبش رقیق تر از شب پیشم.


پ.ن

از دردهام انباشته م. دونه دونه دارم هضمشون می کنم البته به سختی...

تحمل دردهای بقیه رو نمی کشم...

می فرماید الم نشرح لک صدرک

قلب زیر بار رنج و درد، شرحه شرحه میشه. گوشتی که ساتورکش شده، بسط پیدا می کنه. به این میگن صدر شرح شده...

لذا ظرفیت بالا می ره.


ان شاءالله



غم ِ صادق

زندگیای پر دردی داریم ولی از وقتی دچار فضای مجازی شدیم نقاب زدن رو خوب بلدیم.


از وقتی از فضای مجازی فاصله گرفتم، مخاطب زندگیو حذف کردم. یه جورایی گوشیم دیگه همراهم نبود،خودم شده بود. ناراحت میشدم، گوشیمو باز می کردم. شاد و پرانرژی بودم، گوشیمو باز می کردم...

زندگیم شده بود رسانه ای روایتگر که برای یه مخاطب مفروضی/ذهنی، قصه های منو می نویسه. خیلیا هم خوششون میومد.

ولی بار سنگین و عوضی ای که رو دوشم اومد این بودکه اگه  اطرافم ناراحت بودن، منم سعی می کردم ناراحت باشم و اگه اطرافم شاد بودن، من سعی می کردم  شاد باشم...


و این یعنی یه وانمود.


چند وقت پیش پیج یکی از دوستامو دیدم و خیلی خوشحال بود که اثری روی یکی گذاشته. خودشو تحسین می کرد و ذوق زده بود.

و من درجا خورد تو ذوقم...

اون ادم بیشتر به خاطر تاثیری که گذاشته بود احساس رضایت می کرد، نه اتفاقی که برای اون ادم افتاده بود. در صورتی که وانمود می کرد از رشد اون ادم خوشحاله. بیاید یه امتحانی رو در مورد خلوص انحام بدیم.

اگه یه اتفاق خوبی رو برای کسی رقم زدیم و خوشحال و راضی بودیم، درحا همون جا تصور کنیم که کسیکه همیشه باهاش رقابت داریم این اتفاق خوب رو ایجاد کرده.

رقیب یعنی اینکه اکثر مواقع حسادت و رقابت داریم باهاش.

ایا در این شرایط هم حالمون خوبه و راضی هستیم؟

اگه جواب مثبته، خب تبریک میگم. شما اولین باره که با صداقت خودتو بررسی کردی.


این امتحان از خودم باعث شد خیلی از چیزای مجازی رو بذارم کنار. چون همیشه در حال پرزنت خودم بودم. در صورتی که به جای همه اون زمانها، می تونستم برم دنبال بهتر شدنم!


خیلی غم های خاصی رو این روزها تجربه می کنم. غم های عمیق و تواما شادی های عمیق

اما حالم با همون غم عمیق هم خوبه!

چون دیگه کمتر به خودم دروغ می گم. خنده داره ولی وقتی می خوام خودمو توجیه کنم سرعت پذدازش ذهنیم زیاد میشه و تند تند جلو خودم دلیل میارم.


ولی واقعیتش اینه که اگه یه جا یه ناراحتی ای پیش بیاد، انگار یکی یه دکمه ای رو روی سطح روحم زده که اون در کسری از ثانیه مدارش فعال میشه و به عمق جایی که من ازون حادثه خاطره دارم میره و لامپ اون لحظه رو روشن می کنه.


من این مسیر رو می فهمم. قبلنا نمی فهمیدم. الان می فهمم و این نتیجه صداقت با خودمه...


پ.ن

هرچقدر صداقت رو تو خودمون فعالتر کنیم، احساساتتمون صادق میشن و این یعنی بی حاشیه زندگی کردن.

شب شهادت امام صادق، ازشون علم بخواید/می خوام.

انقلاب یتیم

شریعتی، مطهری، تو، امام، هاشمی 

اره انقلاب یتیم شده...

خیلی وقته یتیم شده...


کاش اون دستت که لپ اون بچه رو داره تو عکس میکشه، اینجا بود. من اون دست رو می بردم به کودکی پر دردم و می گفتم: لپشو بکش!

تو هم ادا در میاوردی و می خندوندیش و منم یه ذره اروم میشدم...


کاش اون بمب لعنتی تورو از ما نمی گرفت 

محمد...

محمد...

محمد...


شاید چون عکسی از پیامبر ندارم، هرازچندگاهی به عکسات نگاه می کنم و اروم میشم و صلواتی می فرستم و یاد محمد می کنم.


تو هم با همان لحن زیبات بگی: جوانان عاشق شوید...

منم بگم عاشق نشدم. اما حب به اهل بیت رو دوست دارم.


#بهشتی

#پدر